#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_123
نگام کرد. وقتی خنده ام رو دید با حرص گفت:
ـ بله بخند! تو نخندی کی بخنده؟! نوبتِ منم می رسه! صبر کن و ببین خانوم! فعلا برگِ برنده دستته، اما این رو تو مخت فرو کن که همیشه در رو یه پاشنه نمی چرخه عزیزم!
« عزیزم » اش رو با یه حرص خاصی گفت. دیگه از تهدیدا و حرفاش نمی ترسیدم. حضور عمه خانوم خیلی بهم جسارت داده بود!
آروین بی خیال وسایل تو چمدونش شد. چمدونش رو گوشه ی اتاق ولو کرد و روی تخت دراز کشید! دستاش رو قلاب کرد و گذاشت زیر سرش و گفت:
ـ بهت بگما من رو زمین خوابم نمی بره! تو رو زمین می خوابی منم این جا!
ـ اِ؟ بعد اون وقت فکر نمی کنید زیادی بهتون خوش می گذره؟ می خوای اگه دوست دارین تا صبح بالای سرتون باشم و با بادبزن بادتون بزنم؟!
آروین موذیانه لبخندی زد و گفت:
ـ فکر بدی هم نیستا! رو پیشنهادت فکر می کنم!
اخم کردم و گفتم:
ـ من رو زمین بخوابم کمر درد می گیرم!
آروین یه دفعه عین جن زده ها بلند شد و رو تخت نشست. چپ چپ نگام کرد و گفت:
ـ نکنه می خوای هر دومون رو تخت بخوابیم؟ هـــــوم؟ نظرت چیه؟ تو رو خدا تعارف نکنیا.
لبخند بدجنسانه ای زدم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com