#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_121


عمه با مهربونی لیوان رو ازم گرفت و خورد. به آروین نگاه کردم. با حرص نگام می کرد. خوب می دونست که این مهربونیای من به عمه، به ضرر خودش تموم میشه! به خاطر همین اصلا از این همه کارا و مهربونیام خوشش نمی اومد؛ اما من این رو به عنوان یه برگ برنده می دونستم!

عمه خانوم گفت:

ـ ببخشید بچه ها تا ناهار آماده شه، من یه کم میرم استراحت کنم! اشکالی که نداره؟

گفتم:

ـ نه عمه خانوم، چه اشکالی؟

آروین از رو مبل بلند شد و دسته ی چمدون عمه رو گرفت. عمه خانوم رو به اتاق خواب خودم راهنمایی کردم!

وقتی در اتاق رو باز کردم عمه خانوم با تعجب نگاهی به تختخواب دو نفره کرد و گفت:

ـ این جا اتاق خواب شماست؟

گفتم:

ـ نه خب! من این جا تنها...

آروین فوری پرید وسط حرفم و گفت:

ـ واسه این که تو مدتی که پیشمون هستین راحت باشین و تنها نباشین، شما و راویس جان، این جا می خوابین و منم تو اتاق روبرویی می خوابم!

تازه فهمیدم که داشتم گند می زدم و اگه آروین نبود قطعا اولین سوتی رو می دادم. باز خداروشکر که آروین در گفتن دروغای جورواجور استاد بود!

romangram.com | @romangram_com