#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_116
ـ اما من گمون نمی کنم که بخوای اونا پیدا شن، هر چی باشه زندگی از این بهتر گیرت نمی اومد!
لبخند بدجنسانه ای زد. داشتم آتیش می گرفتم. با حرص، قاشق رو تو دستم فشار دادم و گفتم:
ـ به چی این زندگی ای که برام ساختی می نازی لعنتی؟ هــــان؟ به طعنه ها و کنایه هایی که هر روز داری بارم می کنی؟ یا برای بهشتی که برام به اسم زندگی، ساختی؟ بهتره خوب گوشات رو واکنی ببینی چی میگم آروین! این زندگی ای که تو، توشی و داری بهش افتخارم می کنی برای من هیچ لذت و کششی نداره که بخوام خودم رو برای حفظ کردنش، به آب و آتیش بزنم! من برای تموم شدن این زندگی، از خودت آماده ترم. هر کاری می کنم تا گلاره و رامین پیدا شن و از شر تو و مسخره بازیات راحت شم. بهت قول میدم.
آروین با تعجب بهم زل زده بود. تقریبا اولین بار بود که با این همه خشونت باهاش حرف می زدم. حقش بود، من می خواستم باهاش مدارا کنم اما تجربه ثابت کرده بود که مدارا کردن باهاش، فقط روش رو زیاد می کرد وگرنه هیچ فایده ی دیگه ای نداشت.
ـ امیدوارم حرفایی که زدی، از ته دلت بوده باشه! چون اصلا دوست ندارم به من و این زندگی به قول تو مسخره، دل خوش کنی! باید همیشه یه چیز رو خوب بدونی که همه چیز این جا موقتیه! من، این زندگی، رابطمون!
پوزخندی زدم و گفتم:
ـ خیالت راحت باشه! نه تو و نه این زندگی، هیچ کدوم اون قدری برام عزیز و مهم نیستین که بخوام بهتون وابسته شم.
آروین لبخند کجی زد و گفت:
ـ خوبه!
ـ راستی! عمه خانوم فردا میاد این جا. بهتره فعلا آتش بس کنیم! فکر کنم توأم همین رو می خوای نه؟
ـ اوکی. با آتش بس موافقم، اما یادت باشه که تو این مدت، حد خودت رو بدونی و تحت هیچ شرایطی محبتایی که بهت می کنم رو پیش خودت تعبیر نکنی. من هر کاری می کنم و هر چی که میگم، با اون چیزی که ته قلبمه یه دنیا فرق داره! بهتره دلبسته ی حرفا و کارام نشی.
آخ که چقدر اون لحظه دوست داشتم، جفت پا برم تو شکمش! پسره ی ابله، درمورد من چی فکر می کرد؟ آروین که متوجه حرص خوردنای من شد، موذیانه خندید. از حرص خوردنم، خیلی خوشش می اومد.
نتونستم ساکت باشم و با خشم گفتم:
romangram.com | @romangram_com