#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_112
***
چشام رو به سختی باز کردم. اتاق تاریک بود. معلوم نبود چقدر خوابیده بودم! دستمال مرطوبی رو پیشونیم بود. از ظهر که همه چیز رو به مونا گفته بودم خیلی آروم شده بودم. از مونا خبر نداشتم. رفته بود؟! پس کی این دستمال رو گذاشته رو پیشونیم؟ خواستم از رو تخت بلند شم که هیکل مردونه ی آروین تو چهارچوب در ظاهر شد. لامپ رو روشن نکرد. منم خودم رو زدم به خواب! از زیر پلکام می دیدم که یه سینی دستشه. نزدیکم رو تخت نشست. چشمای عسلیش تو تاریکی برق می زد. دستمال رو از روی پیشونیم برداشت و دستش رو روی پیشونیم گذاشت و با صدای ناراحتی که غم توش موج می زد گفت:
ـ چت شده راویس؟ چرا این قدر تب داشتی؟ مونا تو کاغذ نوشته بود که همه چیز رو بهش گفتی. راویس! چرا منو تو این مصیبت شریک کردی؟ گناه من چی بود لعنتی؟ من بی گناه بودم. اگه اون شب به خاطر رضای احمق، تو اون پارتی مسخره شرکت نمی کردم الان... الان مریم مال من بود. من تا این سن، دست از پا خطا نکرده بودم. همیشه حد خودم رو می دونستم. تو با این کارت منو شکوندی راویس! نمی تونم دلم رو باهات صاف کنم. هر وقت می خوام همه چیز رو فراموش کنم و باهات خوب باشم یاد توهینای بابات و خرد شدن غرور بابام میفتم و نمی تونم ببخشمت. نمی تونم باهات مهربون باشم. من این طور آدمی نیستم راویس! برام سخته نقش یه آدم بد و پلید رو بازی کنم، اما... اما
نمی بخشمت راویس! هیچ وقت.
آروین آه پرسوزی کشید. سینی رو روی میز کنار تختم گذاشت و رفت. اشکام راه گرفت. چی کشیده بود این پسر؟! چقدر داشت عذاب می کشید! چقدر داغون بود. طفلک حق داشت. من با غرورش بازی کرده بودم! حس کردم چقدر به این پسر تخس و دوست داشتنی، علاقه دارم. از روی دلسوزی یا جبران نبود، واقعا دوسش داشتم. نگام رو سینی روی میز کنار تختم ثابت موند. یه ظرف سوپ و نون و یه لیوان دوغ! سوپ رو خودش درست کرده بود؟! مگه بلد بود غذا درست کنه؟
صدای مونا تو گوشام می پیچید:
« راویس یادت باشه که تو در حقش بدی کردی. اگه سرت داد زد، اگه تحقیرت کرد و از کوره در رفت، باهاش مهربون باش. درکش کن! اون تحت فشاره. از طرفی جدایی از نامزدش و از طرفیم جرمی که نکرده رو بهش نسبت دادن. سعی کن تا وقتی متهم اصلی به سزای کارش برسه باهاش خوب باشی. حالا که حق انتخاب رو از هردوتون گرفتی بذار کنار هم احساس آرامش کنین! »
نمی دونم چرا با این که اشکام جاری بود اما لبخند رو لبام محو نمی شد. من در حق آروین خیلی بدی کرده بودم و مطمئن بودم که نمی تونستم حالا حالاها تو دلش جا باز کنم اما خب با حرفاییم که امشب زد فهمیدم که اون قدرام که نشون میده بد نیس. اون قدرام که نشون میده آدم سنگ دل و بی عاطفه ای نیست و می تونم با مهربونیام از دلش دربیارم و کاری کنم که اگه عاشقم نمیشه لااقل از بودنمم ناراحت نشه. حس خوبی داشتم!
***
romangram.com | @romangram_com