#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_111


نفسم بالا نمی اومد. بلند زار زدم. شونه های مونا از اشکام خیس خیس بود. خودشم داشت گریه می کرد این و از ریتم نامنظم نفساش می شد به راحتی فهمید.

ـ راویس عزیزم! آروم باش. بگو آروین چطوری وارد زندگیت شد. گو عزیزم. باید انتقامت رو از گلاره و داداش هرزه اش بگیریم.

به کمک مونا یه کم دیگه آب خودم و با بدبختی ادامه دادم:

ـ آروینم تو مراسم بود. مثل این که یکی از دوستاش رفیق رامین بوده و به اصرار دوستش اون شب اومده بود اون مهمونی! من داشتم از ترس و درد می لرزیدم که آروین اومد تو اتاق. با تعجب داشت به من و حالم و بدن برهنه ام نگاه می کرد. نشست کنارم رو تخت. وحشت کردم. ترسیدم اونم بخواد بلای رامین رو سرم بیاره. همه رو رامین می دیدم. تو موقیعت بدی بودم. جیغ زدم. کمک خواستم. فحشش دادم... اما آروین محکم منو بغل کرده بود و ازم می خواست آروم باشم. تا این که پلیسا ریختن تو اتاق و من و آروین رو روی تخت دیدن و بردنمون اداره ی پلیس. نمی دونی چه روزای سختی بود مونا. نبودی که ببینی من چی کشیدم. از یه طرف جسمم عذاب کشیده بود و از طرفیم روحم. بردنم پزشکی قانونی و بعد فهمیدن که بهم تجاوز شده. تو بازجوییا هیچ حرفی نزدم. هنوزم تو شوک اون شب لعنتی بودم. ترسیده بودم. رامین و گلاره فرار کرده بودن و از مروارید شنیدم که رفتن اتریش. دیگه دستم به جایی بند نبود. شیرین مدام با التماس و اشک ازم می خواست که بگم کی این بلا رو سرم آورده! اما من عین یه مرده ی متحرک شده بودم. افسردگی شدید گرفته بودم تا این که بابام اومد تهران. وای مونا داغون بود. اگه بدونی چی کشید. کم مونده بود آروین رو بکشه. سرم داد زد. بهم گفت هرزه. گفت کاش نمی ذاشت بیام تهران و درس بخونم، اما من فقط زار زدم. من پاک بودم. تو چهار سالی که تهران پیش شیرین زندگی می کردم تا حالا پام رو از حدم بیرون نذاشته بودم و همیشه خط قرمزا رو رعایت می کردم. حالا بابام بهم می گفت هرزه. من چی کار کرده بودم مگه؟ من قربانی بودم. قربانی انتقام گلاره و شهوت برادرش! خونواده ی آروینم اومدن بازداشتگاه. بابا با همشون رو دعوا کرد. بهشون توهین کرد. غرور بابای آورین رو له کرد و اونا هیچ حرفی نداشتن که بزنن. فکر می کردن آروین مقصره و سکوت کرده بودن. مادر آروین ضجه می زد و فقط گریه می کرد. رادین و بابام با هم دعوا کردن. رادین مطمئن بود که کار آروین نبوده و ازش دفاع می کرد. دو هفته گذشت و بابام مدام تهدیدم می کرد که اگه حقیقت رو نگم هم خودش رو آتیش می زنه هم منو! چی باید می گفتم؟ رامین و اون خواهر عوضیش رفته بودن و دستم به جایی بند نبود. اگه می گفتم مقصرای اصلی رفتن، بابام زنده به گورم می کرد. یه شب تصمیم گرفتم همه چیز رو بندازم گردن آروین. چاره ای نداشتم. فقط آروین می تونست جلوی آبروی رفته ی بابام رو بگیره. باید تقصیر رو گردن کسی می نداختم که ایران باشه و بشه مقصر دونستش. جز آروین کسی رو نداشتم. به همه گفتم که اون به من تجاوز کرده. نذاشتم کار به اعدام برسه. اونام وکیل گرفتن و آروین از اعدام تبرئه شد. من خیلی در حقش بدی کردم مونا. خودخواه بودم. فقط می خواستم بابا حرص نخوره. اون دوتا سکته رو رد کرده بود و دکتر اخطار داده بود که اگه بازم حالش بد شه دیگه نمی تونن کاری براش بکنن. این حرفا داغونم کرد مونا. نمی تونستم پرپر شدن بابام رو ببینم. منو پرپر کرده بودن، دیگه بابام رو نباید دق می دادن! آروین باورش نمی شد که همه ی تقصیرا انداخته شه گردنش. باورش نمی شد بشه آش نخورده و دهن سوخته! اون فقط اون شب لعنتی، می خواست آرومم کنه، اما... حتی اگرم انکار می کرد قبول نمی کردن. اونا ما رو با هم تو تخت، وقتی من لخت بودم گرفته بودن و همه چیز بر علیه آروین بود. آروین از من بیزاره مونا. من اشتباه کردم. من با غرورش بازی کردم.

مونا دستام رو گرفت و گفت:

ـ بعدش چی شد؟

ـ بعدش قاضی حکم داد که باید بین من و آروین خطبه ی محرمیت خونده شه و اسم آروین بره تو شناسنامه ام. مهریه ام شد اعضای بدن آروین؛ یه دست و یه پاش! قاضی این رو حکم داد تا نتونه طلاقم بده. قانون این بود. من... من خودم شاهد شکستن غرور خودش و خونواده اش بودم. اونا حق دارن از من بیزار باشن. من آروین رو قربانی کردم تا غرور بابام حفظ شه. من اشتباه کردم مونا. اون... اون نامزد داشت. من نامزدش رو ازش گرفتم. من باعث شدم زندگیش نابود شه. آروین از من بیزاره.

مونا صورتم رو بوسید. چشاش از اشک خیس بود. بغلم کرد و کمک کرد رو تخت بخوابم. بدنم به شدت می لرزید. روم پتو انداخت. بوسم کرد و گفت:

ـ نمی ذارم زندگیت این طوری داغون شه راویس! بهت قول می دم. من اون رامین عوضی و گلاره ی کثیف رو پیدا می کنم و هردوشون رو به سزای کارشون می رسونم. رامین باید اعدام شه. گلاره انتقام جدایی ماهان رو از تو گرفت. حالا دلیل نگاهای سرد آروین رو به تو می فهمم. حق داشت. تو با غرور و شخصیتش بازی کردی.. اعث شدی خونواده اش به چشم یه متهم نگاش کنن، اما دیگه کاریه که شده، الان فقط باید بهش محبت کنی راویس! راویس یادت باشه که تو در حقش بدی کردی. اگه سرت داد زد، اگه تحقیرت کرد و از کوره در رفت، باهاش مهربون باش. درکش کن! اون تحت

فشاره. از طرفی جدایی از نامزدش و از طرفیم جرمی که نکرده و بهش نسبت دادن. سعی کن تا وقتی متهم اصلی به سزای کارش برسه باهاش خوب باشی. حالا که حق انتخاب رو از هردوتون گرفتی بذار کنار هم احساس آرامش کنین!

کم کم پلکام سنگین شد و خوابم برد.





romangram.com | @romangram_com