#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_109


ـ دیروز داشتم عکسایی که ترم اول تو یونی با تو و مونا با استاد ریاضی یک انداخته بودیم رو نگاه می کردم یهو یادت افتادم. دلم برات خیلی تنگ شده بود. من و تو زیاد با هم خوب نبودیم و یه جورایی سایه ی هم رو با تیر می زدیم، اما خب... امیدوارم گذشته رو فراموش کنی. تو عالم بچگی بود دیگه!

نمی دونم چرا فکر کردم عوض شده و می خواد جبران کنه، لبخندی زدم و گفتم:

ـ مهم نیست! همین که الان پشیمونی خیلی خوبه! توام باید منو ببخشی سر قضیه ی ماهان.

نذاشت حرفم تموم شه و گفت:

ـ ماهان رو بی خیال! لیاقتم رو نداشت. بهتر که تموم شد! اتفاقا باید ازت ممنون باشم که نذاشتی زیاد باهاش باشم.

لیاقتش همون، پرستوی کثافت بود. الانم دیگه نامزد کرده و من بهش فکر نمی کنم!

سکوت کردم. نمی دونم چرا ته دلم یه جوری بود! باورش برام سخت بود که گلاره از کارایی که کرده پشیمون شده باشه.

ـ عزیزم می خواستم دعوتت کنم بیای تولدم! هم من و تو همدیگر رو می بینیم و می تونیم کلی با هم گپ بزنیم هم دلخوریا کلا تموم میشه و یه شب خاطره انگیز رو برامون رقم می زنه!

ته دلم شور می زد. من زیاد گلاره رو نمی شناختم اما خب از بچه های یونی همیشه می شنیدم که دختر خوبی نیست و مدام با این پسر و اون پسر می پره!

ـ عزیزم چرا ساکتی؟ میای دیگه نه؟

ـ اما... آخه... من زیاد اهل مهمونی رفتن نیستم. تو که خوب باید بدونی! حالا اگه مونا بود شاید...

نذاشت حرفم رو تموم کنم و گفت:

ـ با مونا چی کار داری تو؟ از فرنوش شنیدم که ماه عسل رفته کیش. ببین راویس! من فرداشب منتظرتم. آدرسشم

romangram.com | @romangram_com