#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_108


ـ آروم باش راویس! آروم باش. وقتی آروم شدی همه چیز رو بهم بگو. همه چیز رو.

در حالی که از زور گریه کردن داشتم نفس نفس می زدم، بریده بریده گفتم:

ـ مگه... مگه مروارید... همه چیز رو... بهت نگفت؟

ـ چرا گفت، اما می خوام از زبون خودت بشنوم راویس!

ده قدیقه گذشت و من آروم تر شدم. سرم تو بغل مونا بود. از بغل مونا جدا شدم و اشکام رو پاک کردم. چشای مونا هم سرخ شده بود و گونه هاش خیس از اشک بود. همیشه دلسوزم بود و هوام رو داشت! کاش زودتر بهش همه چیز و می گفتم. اون بلا هم وقتی به سرم اومد که مونا نبود. شاید اگه تهران بود، من این قدر بدبخت نمی شدم!

مونا نگام کرد و با مهربونی گفت:

ـ آروم شدی؟ می تونی همه چیز رو بهم بگی؟

سرم رو به نشونه ی « آره » تکون دادم. باید می گفتم. خیلی وقت بود همه چیز رو تو خودم ریخته بودم و داشتم ذره ذره نابود می شدم!

اشکام جاری بود. به نقطه ای نامعلوم زل زدم و با صدایی محزون و پر از درد گفتم:

ـ می دونی که من و گلاره رابطمون زیاد با هم خوب نبود. همیشه دعوامون بود. گلاره بهم می گفت بچه شهرستانی و کلی تو یونی مسخره ام می کرد و عذابم می داد! همه چیزا رو خیلی خوب یادته مونا. چون تو هم بودی و طعنه هاش رو می شنیدی. منم چند بار حالش رو اساسی گرفتم. آمارش رو دادم به دوست پسرش که تو یونی همکلاسمون بود. پسره هم وقتی فهمید گلاره با چند نفر هم دوسته و داره بازیش میده با کلی تحقیر و آبروریزی ازش جدا شد و آبروش رو تو یونی برد. حتی کارش به حراست دانشگاه رسید. گلاره پسره رو دوست داشت و وقتی دید من باعث شدم قیدش رو بزنه و اون همه تحقیر بشه خیلی از دستم عصبی شد اما کاری نکرد. این عقب نشینیش خیلی برام تعجب آور و در عین حال ترسناک بود. گلاره دختری نبود که به همین سادگی از کسی که زندگیش رو تباه کرده بگذره. تا این که مدرک لیسانسم رو گرفتم و دیگه ادامه ندادم. وقتی تو با شهریار ازدواج کردی و برای ماه عسل رفتی کیش، یه شب گلاره زنگ زد به گوشیم. شماره ام رو از ترم اول که بهش داده بودم داشت. گفت:

ـ راویس! بیا هر چی دلخوری و کینه بینمون بوده فراموش کنیم! من و تو می تونیم مثل ترم اول با هم دوستای خوبی باشیم.

تعجب کردم، به گلاره نمی خورد یهو این قدر عوض شده باشه.

ـ چی شد یهو یاد من افتادی؟

romangram.com | @romangram_com