#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_106


با صدای لرزان و خش داری گفتم:

ـ اسم نحست تو شناسنامه ی منه! حتی اگه زوری باشه! حتی اگه اجباری باشه. حتی اگه تو نخوای، اما هست. تو شوهر منی. حق نداری بری با یه زن دیگه و برقصی. امشب جلوی نگاه های مونا و بقیه آب شدم! خرد شدم. ازت نخواستم عاشقم باشی آروین. ازت نخواستم باهام مهربون باشی. نخواستم مثل شوهرای عاشق باهام برقصی و قربون صدقه ام بری، نه آروین! اینا رو ازت نخواستم؛ اما... اما تو حق نداری با یه نفر دیگه دل و قلوه بدی. حق نداری آروین!

اینا رو می گفتم و اشکام به شدت رو گونه هام می ریخت. طاقت بی محلی رو نداشتم. از بچگی همین طوری بودم. دختر خیلی حساسی بودم. حتی مامان خدابیامرزمم، جرئت نداشت جلوی من زیاد، قربون صدقه ی شیرین بره. می دونست که من چقدر حساسم و مراعاتم رو می کرد، شیرین دختر حساسی نبود و منو خوب درک می کرد و به ابراز علاقه های مامان به من، اعتراضی نمی کرد. اما برای من مهم بود.

آروین با تعجب، به اشکام نگاه می کرد. بعد از چند دقیقه گفت:

ـ تو چته راویس؟ معاشقه کدومه؟ از چی حرف می زنی تو؟ حالا خوبه ملیحه دوست توئه ها. اون بود که بهم پیشنهاد رقص داد. من هیچ حسی بهش ندارم. کاملا بدون هیچ حسی باهاش رقصیدم. من هیچ کاره بودم!

بدون این که بخوام اشکام رو پاک کنم، با ناراحتی گفتم:

ـ تو هیچ کاره بودی؟! تو که وقتی ملیحه بهت پیشنهاد رقص داد با ذوق و لبخند بلند شدی و باهاش رفتی؟ کمرش رو طوری گرفته بودی که هیچ کس فکرشم نمی کرد که شما با هم غریبه این!

آروین که مشخص بود از دستم کلافه شده، از رو مبل بلند شد و روبروم وایساد. چشای عسلیش رو به چشام دوخت. یه لحظه غم رو تو چشاش خوندم اما آروین فورا یه اخم غلیظ کرد و با لحن عصبی ای گفت:

ـ من هر کاری کنم به خودم مربوطه راویس! حق نداری تو کارای من دخالت کنی! تو انتخاب من نبودی و نیستی! همین که تحملت می کنم باید کلی خدا رو شکر کنی. من و تو هیچ نقطه ی مشترکی با هم نداریم. تو کارای خودت رو بکن، منم کارای خودم رو می کنم! ما دو تا فقط مثل دوتا همخونه ایم نه بیشتر. این رو تو گوشِت فرو کن راویس! من تو رو به عنوان یه دوست ساده هم قبول ندارم. یه ذره هم از تنفرم بهت کم نشده و نمیشه! متوجه شدی؟ پس بیخودی خودت رو عذاب نده. من با هر زنی دلم بخواد ارتباط برقرار می کنم و با هر کی دلم بخواد لاس می زنم! اوکی؟

آروین کتش رو از روی مبل برداشت و به اتاق رفت و در اتاقش رو محکم بست. این همه وقاحت، مگه می شد تو یه نفر جمع شه؟!

یه آدم چقدر می تونست پست و کثیف باشه که تو چشم زن قانونیش زل بزنه و با کمال وقاحت بگه با هر زنی که دلش بخواد ارتباط برقرار می کنه؟ بی شرمی تا کجا؟! همون جا رو مبل افتادم. چشمه ی اشکمم خشک شده بود. تا کِی می تونستم فقط زار بزنم؟!

فصل ششم



romangram.com | @romangram_com