#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_104


ملیحه یهو از جاش پرید و رو به سامی گفت:

ـ من میرم پیش کیانا. تو میای؟

سامی که حسابی حوصله اش سر رفته بود و شهریار و آروینم تو بحثا زیاد مخاطب قرار نمی دادنش سریع بلند شد و با ملیحه رفت. آخیش! خیالم راحت شد. لبخند پهنی زدم و گفتم:

ـ وای مرسی مونا. داشت اعصابم رو می ریخت به هم.

مونا گفت:

ـ راویس؟

ـ هـــــوم؟

ـ با آروین دعواتون شده؟

ـ نه، چطور؟

ـ آره جون خودت! معلومه که اوضاعتون قمر در عقربه! مشخصه که خیلیم از دستت شاکیه!

ـ نه اشتباه می کنی.

ـ اون طوری که اون، کمر ملیحه رو گرفت من شک کردم که همه چی بینتون آروم باشه!

حرفی نزدم. نمی تونستم سرش شیره بمالم. دختر تیزی بود.

romangram.com | @romangram_com