#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_103
ـ دستشویی بودم!
کنار مونا نشستم. چپ چپ به ملیحه نگاه کردم. چسبیده بود به آروین و دستاش رو عین مارپیچ، دور بازوی آروین انداخته بود. ملیحه برام گوشه چشمی نازک کرد. آروین حواسش به ملیحه و کاراش نبود و محو حرفای شهریار بود. معلوم نبود شهریار چی می گفت که این قدر با لذت گوش می داد.
مونا چشماش رو ریز کرد. زل زد تو چشام و آروم گفت:
ـ چرا چشات قرمزه؟ ببینم راویس! گریه کردی؟
آهی کشیدم. اگه دروغم می گفتم فایده ای نداشت. مونا با حرص به ملیحه نگاه کرد.
با طعنه رو به ملیحه کرد و گفت:
ـ ملیحه جون! شما احیانا آقا آروین رو با کس خاصی اشتباه نگرفتی؟ آقا آروین زن داره ها.
مونا جمله اش رو بلند گفت. آروین و شهریارم شنیدن و سکوت کردن. ملیحه که اوضاع رو خراب دید فورا دستش رو از دور بازوی آروین جدا کرد و بعد به خودش مسلط شد و با نیشخند گفت:
ـ به نظر من که آقا آروین می تونه تو اشتباهش تجدید نظر کنه!
وای خدا! این دختره چرا این قدر پرروئه! خواستم جوابش رو بدم که مونا نذاشت و رو به ملیحه با پوزخندی گفت:
ـ عزیزم مطمئن باش آقا آروین این قدر عاقل هستن که اشتباه بزرگتری رو مرتکب نشن!
صورت ملیحه از خشم قرمز شد. دلم خنک شد. مونا خوب زد تو برجکش! حقش بود دختره ی زبون دراز! نیشم وا شد.
آروین بی خیال بازم با شهریار حرف زد. شیطونه میگه بزنم دندوناش رو تو دهنش خرد کنما. می مرد یه دفاعی از من می کرد؟! چی میگن به هم؟
romangram.com | @romangram_com