#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_102


ـ من خودم تصمیم می گیرم که جایی برم یا نه!

مونا وا رفت. باورش نمی شد آروین با وقاحت، این رو بگه. خیلی عصبی شدم. ملیحه پوزخندی به من و مونا زد. خصمانه به آروین نگاه کردم. آروین بی خیال به جلز ولز خوردن من، سرگرم بگو بخند با شهریار بود. زیادی بهش میدون دادم! حق نداشت منو جلوی ملیحه این طوری تحقیر کنه! از حضور ملیحه، خیلی عصبی بودم. خودش رو چسبونده بود به سامی و با لذت خاصی، به حرفای آروین گوش می داد و گاهی هم اظهار وجود می کرد و مزه می پروند! مونا هم متوجه دلبری های ملیحه بود و حالش دست کمی از من نداشت. معلوم نبود تو کوه، چقدر با هم لاس زدن! اون جا که منم نبودم و راحت بودن! داشتم آتیش می گرفتم. آهنگ ملایمی زده شد برای رقص تانگو! زوج های جوون به پیست رقص رفتن و مشغول رقص شدن. کیانا و کوروش و مونا و شهریارم رفتن. خیلی دوست داشتم من و آروینم... اوف. چه خیالاتی بودم من! نه اون از من خوشش می اومد نه من با سیلی ای که بهم زده بود دوس داشتم برم سراغش و دعوتش کنم برای رقص!

محو رقص مونا و عشوه های کیانا بودم که ملیحه دستش رو جلوی آروین دراز کرد و با ناز گفت:

ـ آقا آروین، افتخار می دین؟

منظورش رو نفهمیدم! این داشت چه غلطی می کرد؟! قبل از این که بفهمم منظورش چیه، آروین با لبخند دستش رو گرفت و رفتن به پیست رقص! اصلا نذاشت من مخالفتی کنم. دود از سرم بلند شده بود. داشتم خفه می شدم.

صدای سامی اومد:

ـ مثل اینکه همه رفتن! ما هم بریم وسط؟

اَه، این دیگه چی می گفت این وسط؟! از رو صندلی بلند شدم و گفتم:

ـ میرم دستشویی!

از جلوی چشمان سامی دور شدم و از جمعیت فاصله گرفتم. به درخت بزرگی تکیه دادم. از همین جام عشوه های ملیحه و خنده های چندش آور آروین رو می دیدم. ملیحه دستای سبزه و تپلش رو روی شونه ی ستبر و پهن آروین گذاشته بود و با ناز می خندید. آروینم دستاش رو دور کمر صد سانتی ملیحه گذاشته بود و با لبخند نگاش می کرد. آروین حق نداشت جلوی منی که مثلا زنشم، اون طوری با ملیحه برقصه! آبروم جلوی همه رفت! ملیحه اصلا زیبایی نداشت که آروین بخواد جذبش شه. اشکام بی صدا جاری بود. بدنم می لرزید. طاقت این همه تحقیر رو نداشتم. این قدر اون جا وایسادم تا آهنگ تموم شد و همه نشستن. حالم از ملیحه و آروین به هم می خورد. ملیحه حق نداشت برای یه مرد متأهل اون طوری دلبری کنه! آروین خیر سرش تکیه گاهم مگه نیست؟ این کارا چیه آخه؟ چند تا نفس عمیق کشیدم. اشکام رو پاک کردم و به جمع برگشتم.

مونا با تعجب گفت:

ـ کجا رفتی؟

با این که مطمئن بودم چشام قرمز شده و داد می زنه که گریه کردم با اعتماد به نفس گفتم:

romangram.com | @romangram_com