#آینه_ای_در_برابر_آینه_ات_می_گذارم_پارت_94
- به نظر مى رسه پسر دست نيافتنى رو ،از راه به در كردم!
نمى تواند جلوى خنده اش را بگيرد. بقيه هم همراه با او مى خندند.
بهداد اشاره مى كند "ظرفيت نداره!"
از رستوران كه خارج مى شوند، برف خفيفى شروع به بارش كرده . وحيد روى پا بند نيست... بهداد او را به طرف ماشين خودش مى برد.
افسون در كناراو جا مى گيرد.
تمام مسير، دستهاش روى بازوى او قرار دارد.
پشت چراغ قرمز ايستاده اند . اينبار دستش را روى پاى او مى گذارد.احساس مى كند بيش از حد متعارف نزديك شده.
نگاه متعجبش را ميگيرد.
دست از كنترل خارج شده او را بلند مى كند و روى پاهاى ظريف و دخترانه اش قرار مى دهد.
- اينجا تو مقررات راهنمايى و رانندگى نگفتند نبايد مزاحم راننده شد؟!
در پاسخ مى خندد و يكبار ديگر دستش را روى پاى او مى گذارد.
مامور راهنمايى و رانندگى اشاره مى كند حركت كنند.
حواسش پرت شده . مطمئن است كه مامور متوجه پوزيشن غير عادى افسون شده.
با حرص پدال گاز را فشار مى دهد و به سرعتش اضافه مى كند.
romangram.com | @romangram_com