#آینه_ای_در_برابر_آینه_ات_می_گذارم_پارت_93
افسون كنارش نشسته . برخورد زانوهای او را با پاهاش حس مى كند . به آرامى ، بى آنكه واكنشى نشان دهد ، پاى خودش را دور مى كند.
افسون با نگاه آبى خود ،از وراى لبه عينك براندازش مى كند. در حاليكه مى تواند بر لبه ميز دست بگذارد ، شانه ی او را تكيه گاه مى كند و از جا بلند مى شود، به طرف سرويس بهداشتى مى رود.
برخلاف بوتهاى كثيفى كه به پا دارد ،با ظرافت خاصى قدم بر مى دارد.
موقع برگشت، همراه با صداى موزيكى كه پخش مى شود ،به راه رفتنش حركت ر*ق*ص مانند مى دهد.
اين بار وقتى مى نشيند مشخص است چكار مى كند؛ دستش را به شانه او مى گذارد و تنگاتنگش مى نشيند.
كلافه شده...
امكان فاصله گرفتن بيشتر را ندارد. ...همه متوجه مى شوند. ناگزير در همان حال مى ماند.
وحيد به روش خودش، تيليت را درست مى كند و جلوى او قرار مى دهد.
- بزن روشن شى!
قاشق اول را با ترديد به دهان مى گذارد.
طعم جديد و مزه خوب و گرسنگى باعث مى شود تا تمام شدن آن، سرش را بلند نكند. باز هم دلش مى خواهد ... فقط اگر افسون مهلت دهد!
نيم نگاهى بهش مى كند . صورتش از فرط نوشيدن زياد سرخ شده . حركت پاهاش هم بيشتر شده.
نگاهش مات مى شود. ..مگر اینجا، خوردن ا*ل*ک*ل و این نوع حرکات آزاد، جرم نیست؟!
romangram.com | @romangram_com