#آینه_ای_در_برابر_آینه_ات_می_گذارم_پارت_90
دخترها چوب اسكى را از پايشان جدا كرده اند و به انتظارآنها ايستاده اند. كيانا بدون اينكه فرصتى به بهداد بدهد غر مى زند.
- معلوم هست كجايين ؟؟؟....مرديم از گرسنگى.
رو به وحيد چشمك مى زندو با لحن مسخره اى مى گويد
- بريم كه مجبوريم ايتام را اطعام كنيم!
-ناموسا؟؟
افسون قدمهايش را با او همراه مى كند.
- چه خوب كه اومدى ....چه افتخارى!
با عشوه ی زنانه به زمين نگاه مى كند و مژه هاى پر پشتش را به نمايش مى گذارد.
ناراضى از همراهى او، تنها به گفتن "ممنونم "بسنده مى كند.
به سمت بهداد بر مى گردد.
- اون رستورانى كه گفتى اسمش چيه؟؟؟
- نارنجستان ... حركت كن، دنبالم بيا.
انگشت اشاره ی افسون به سمت ماشين است.
- اون عروسك مال توئه ؟!
romangram.com | @romangram_com