#آینه_ای_در_برابر_آینه_ات_می_گذارم_پارت_9


- چشمات خسته س پسرم... برو بخواب.

باید تمام مدت سفر نگرانش باشد؛ مثل همه ی وقتهایی که کنارش نبوده است و حالا بیشتر.

نفس بلندی می کشد.

- اوکی... سیم کارت گرفتم زنگ می زنم شماره مو داشته باشی.

مادر، سفارش می کند مراقب خودش باشد و خداحافظی.

همانطور دراز کش، یک سیگار دیگر می گیراند و خیره به سقف دود می کند.

نور ِ بیرون پنجره بیشتر شده.

سعی می کند به سفر و برنامه های خودش فکر کند، نه تنهایی و حال ِ مادر و بی خیالی های همیشگی ِ نامدار.

و نمی فهمد چه وقت، همانطور با لباس و کفش خوابش می برد.

***

سیم کارت را در گوشی می اندازد و روشنش می کند.

- پدرتون فرموده بودن ورودتونو اعلام می کنید فرودگاه خدمت برسم... به زودی ترتیب اتومبیل و آپارتمانتون رو هم میدیم. مسئولیت اقامت و فراهم کردن امکانات رفاهی شما به عهده ی ماست.

یک لبخند نیمدار تحویلش می دهد و چشم از گوشی برمیدارد.


romangram.com | @romangram_com