#آینه_ای_در_برابر_آینه_ات_می_گذارم_پارت_88

به ياد مى آورد. ...درهمان پارتى به همراه بهداد ،او را ديده.

"خنده رو ... باريك... بلوند و عاشق ر*ق*ص!"

-صبح به خير!

ساناز ،يكى از دخترها رو به وحيد مى پرسد:

- مگه تو هم اسكى بلدى ؟!

نگاه وحيد روى كمر باريك و رانهاى تو پر او در گردش است.

- نه ناموساً .....من اسكى باز نيستم ....،فقط طرفدار صحنه هاى هيجانى ام!

صداى قهقهه دخترها بلند مى شود.

- اين طرف ها هم كه پر از مناظر هيجان انگيز... نه؟؟؟

بهداد چوبهاش را از پا جدا مى كند.

- اينم ،كياناست.

كيانا هم عينك خودش را بر مى دارد تا نشان بدهد از زيبايى چيزى كم از دوستانش ندارد.

- خوشبختم.

بهداد رو به دخترها مى كند.

romangram.com | @romangram_com