#آینه_ای_در_برابر_آینه_ات_می_گذارم_پارت_87
دخترها با كلاهاى رنگى و پشمى ، يا بدون هيچ پوششى بر سر، بعضى با شلوارهاى تنگ و چسبان ،كه برجستگيهاى بدنشان را به نمايش مى گذارد و برخى ديگر ،كاملاً بر عكس، در لباسهاى خود غرق شده اند.
چهره هاى آفتاب سوخته و صورت هاى زيبا يشان شور و حال متفاوتى را خلق كرده .
براى چند دقيقه با رضايت خاطر به تماشاى اسكى بازان مى پردازد.
منتظر بهداد هستند. او را مى بيند كه به سرعت به طرفش مى آيد و با چابكى خاصى در برابرش مى ايستد. همراه با خودش يك توده برف هم مى آورد.
- به...بالاخره اومدى ؟؟؟
كف دستش را به دست او مى زندوهمراه با لبخندى دو رديف دندانهاى سفيدش را ، به نمايش مى گذارد
- چطورى داش وحيد؟
پشت سرش سه دخترى كه به دنبالش در حركت بودند ،مى رسند.
يكى از دخترها بلافاصله رو به اومى كند.
- فكر نمى كردم اسكى باز باشى!
دقيق تر نگاهش مى كند.
خنده اى مى نشيند روى لبهاى نارنجى رنگش
- خيلى تغيير كردم؟؟نشناختى؟؟؟؟........افسو نم!
romangram.com | @romangram_com