#آینه_ای_در_برابر_آینه_ات_می_گذارم_پارت_79
متعجب به وحید نگاه می کند. این پوزیشن ِ نشستن و چای خوردنش، با وحیدی که قبلا چای و قهوه خوردنش را دیده ، تفاوت آشکاری دارد. نمی داند این وحید، واقعی ست یا کسی که بیرون از این حجره و بازار، رفتارش را می دید.
می گوید: مهندس یه جلسه ی مهم دارن اما خدمت رسیدیم زیارتتون کنیم و طبق روال گذشته، جنس سفارش بدیم.
آقای سرپولکی چایش را می نوشد و با رضایت لبخند می زند.
- آقای مهندس فارسی ملتفت میشن؟! منظور با خودشون میشه اختلاط کرد یا شما دیلماجشون هستین؟
وحید قند دوم را هم به شیوه ی اولی می خورد.
- بله... آقای مهندس ماشالا مثل بلبل فارسی و انگلیسی رو حرف می زنن.
آقای سرپولکی سر تکان می دهد.
- احسنت... چشم؛ من کما فی السابق در خدمتم... فقط بفرمایید که چند تخته و چه نقشی باشه... خودم چله ابریشم ِ نقش ماهی هریس، موجودی دارم. سوای اونم، سفارش بدین، در اسرع وقت براتون دست و پا می کنم.
با انواع فرش آشناست و برای شناخت ِ مرغوبیت ِ جنس و نقشه ها، مشکلی ندارد. قبل از اینکه وحید چایش را تمام کند و دوباره صحبت های بی مورد و طولانی اش را پیش بکشد، خودش می گوید: مثل گذشته، هم چله ابریشم،هم تمام ابریشم قم و تبریز، هم تابلو فرش می خوایم. تعدادی هم متراژ بالا... ولی قبل از قرارداد، می خوام همه ی اوردرها رو از نزدیک چک کنم.
لیست سفارشها را بهش می دهد.
سرپولکی باز لبخند می زند و سر تکان می دهد.
- در خدمت هستم... یک هفته بعد، آماده س بیاین واسه معامله و تحویل گرفتن.
به وحید نگاه می کند و بلند می شود. وحید هم فنجان را روی میز می گذارد و می ایستد.
romangram.com | @romangram_com