#آینه_ای_در_برابر_آینه_ات_می_گذارم_پارت_61
- می خوام همه ی تلاشت رو بکنی جیسن... نریمان از همین الان، این دادگاهو باخته...
گوشی را در جیبش گذاشت و با دست، به صندلی اشاره کرد.
- چرا وایسادی؟!
او هم با چشم به لباسش اشاره کرد تا یادآوری کند از سوارکاری برگشته.
لازم به تکرار تذکر نبود که باید در خانه، فارسی صحبت کنند.
اوایل، از سر لجبازی با نامدار، گاهی انگلیسی حرف می زد ولی مادرش هم این قانون را قبول داشت؛ مهرانه هم زیاد انگلیسی نمی دانست... پس تسلیم شد.
نامدار نشست پشت میز بزرگش.
- دیشب گفتم همراه جیسن بری خونه ی سارا و بچه هاش.
- امروز شنبه س... روز تعطیلمه.
نامدار پوزخند زد.
- روز تعطیل؟!
جدی شد؛ دو دستش را گذاشت روی میز و خودش را جلو کشید.
- پسر! این دم و دستگاه و اسم ِ راد، توی این بیزنس چطور به اینجا رسیده؟!
romangram.com | @romangram_com