#آینه_ای_در_برابر_آینه_ات_می_گذارم_پارت_52
می خندد و می نویسد " چون می دونستم راست میگی، با کسی دوست نشدم!"
جسی همان وقت جواب می دهد. یک اسمایل و "بیا روی اسکایپ"
آنجا حدود هشت شب است. عجیب است در خانه مانده.
لبهاش را جمع می کند و دوربین را می ب*و*سد؛ بعد عقب می رود؛ همان کاری که همیشه با صورت او می کند.
- می دونستم دخترای اونجا از تو کمَن.
باز می خندد. هم به خاطر خوشحالی ِ دیدنش، هم حرف زدن ِ اشتباهش.
- کم نیستن...
جسی یک ابروش بالا می رود.
- سُ... نتونستی از همشون یکی انتخاب کنی؟!
دستش می رود طرف پاکت سیگار.
- نه... نمی فهممشون.
جسی صورتش مشتاق شنیدن است.
- تعریف کن!
کوتاه، ماجرای سانی و طناز را می گوید.
romangram.com | @romangram_com