#آینه_ای_در_برابر_آینه_ات_می_گذارم_پارت_51
بهداد با سرخوشی ِ ناشی از ا*ل*ک*ل می خندد.
- ای بابا!... مگه می خوای شریک زندگی انتخاب کنی؟! می خواد یه شب تا صبح باعث خوشیت باشه... دیگه امیدوار و ناامید شدن نداره که!
- من تا کسی رو نشناسم و ازش خوشم نیاد، شب تا صبح باهاش نمیگذرونم.
بهداد ابروهاش را بالا می برد.
- بی خیال!... خب همون هتل می موندی دیگه! چه کاری بود بری آپارتمان شخصی؟!
بهد سرش را نزدیک گوش او می آورد.
- منم تو برزخم... بین دو تا عروسک موندم. نمی دونم چطور از شرمندگی جفتشون دربیام.
فکر می کند ارتباط برقرار کردن با این دخترها و جنس رابطه ای که می خواهند را مثل خیلی چیزهای دیگر نمی فهمد.
دلش نمی خواهد سراغ تجربه ی سوم ِ امشب برود؛ همان سانی و طناز برای اولین پارتی کافی هستند. ترجیح می دهد تا پایان شب، بنشیند و این زیبایی های غیر قابل فهم را فقط تماشا کند.
***بهداد او را تا آپارتمان می رساند.
برای نشستن در تراس، کمی سرد است.
لباسهاش را عوض می کند و با لپ تاپ، روی کاناپه ی محبوبش لم می دهد.
جسی شکلک اخم و عصبانیت گذاشته و بعد نوشته " می کشمت اگر دوست دختر بگیری... آی سوئر!"
romangram.com | @romangram_com