#آینه_ای_در_برابر_آینه_ات_می_گذارم_پارت_49
***اواخر شب است و پارتی همچنان ادامه دارد.
با اینکه جنس و حال و هوای پارتی با آنهایی که تا به حال رفته و داده، متفاوت است، ولی از اینهمه رفتارها و برخوردهای غریب و تازه خوشش آمده و تفریح می کند.
همان ده دقیقه ی اول، دو خواهر سراغ ِ او و بهداد آمدند و بهداد کنار گوشش گفت "این اولیش!" نفهمید منظورش چیست.
با چند دختر، هم ر*ق*ص شد که یکی شان، عجیب او را یاد سَم انداخت.
بعد از دو دور ر*ق*ص، از او خواست گیلاسش را پر کند و تازه اسمش را پرسید و خودش را سانی معرفی کرد.
وقتی گفت چیزی در رفتار و ظاهرش، او یاد اولین دوست دخترش می اندازد، دمق شد.
دلیلش را که پرسید، بی مقدمه لحنش عوض شد و لبهاش را جمع کرد.
- من حسودم ها! خوجم نمیاد عجقمو با کسی شریک بشم.
نه متوجه کلماتش شد، نه علت ِ تغییر لحنش.
- ببخشید؟!
همانطور لوس گفت: ناناحت شدم از دوست دخترت گفتی خو!
ابروهاش پرید بالا.
- فکر که نکردی تا حالا دوست دختر نداشتم و اولین کسی که می خوام بهش پیشنهاد بدم، تویی؟!
romangram.com | @romangram_com