#آینه_ای_در_برابر_آینه_ات_می_گذارم_پارت_48
از یادآوردی ِ نیمکت آشنا و همیشگی، لبخند می نشیند روی لبهاش.
دلتنگ ِ قدم به قدم ِ سنترال پارک می شود که اولین عاشقانه هایش را در خودش جا داده... دلتنگ قدم زدن در فیفث اونیو.
باز برای اقامت ِ چند ماهه، دودل می شود.
به خودش می گوید " زود می گذره!"
زود می گذرد، اگر تنها نماند؛ اگر مادرش هم بیاید تا فکرش راحت باشد.
گوشی را برمی دارد، برایش می نویسد : هنوز داری فکر می کنی؟!
جسی پیام گذاشته " برام عکس بذار سوییت هارت... اصلا معلوم هست توی تهران چند روزه داری چیکار می کنی؟!"
چند عکس از آپارتمان می گیرد و می فرستد.
- اینجا آپارتمانمه... امروز اومدم... سرگرم آماده کردن آفیس هستم. هر روز توی شهر می گردم. یه جاهایی رو یاد گرفتم. شلوغه. دخترای خوشگل داره.(اسمایل و چشمک) امشب هم دعوت شدم پارتی... اگر دوست دختر پیدا کردم، عکسشو برات میذارم!
لپ تاپ را می بندد و لمیده روی کاناپه، تلویزیون را روشن می کند.
یا خدا! همه ی زنها با حجاب کامل، بدون اینکه حتا یک تار مویشان پیدا باشد، هم مجری هستند، هم در فیلم بازی می کنند!
تصویری که در تلویزیون از زنها می بیند، با چیزی که در خیابانهای شهر هست، تفاوت زیادی دارد.
شاید فقط کسانی می توانند در تلویزیون کار کنند که اینطور حجاب داشته باشند.
یاد زنهای محجبه ی عربستانی می افتد که همراه شیخها، در نیمن مارکس یا برگدورف گودمن بهشان برمی خورد؛ که آمده بودند پول نفتشان را صرف خرید از برندهای معروف کنند و برگردند به کشوری که حتا حق رانندگی را بهشان نمی دهد.
romangram.com | @romangram_com