#آینه_ای_در_برابر_آینه_ات_می_گذارم_پارت_45
دفتر هم آماده شده ولی دیدنش را موکول می کند به اول هفته.
تا به خانه ی جدید برود، ظهر شده.
پنج شنبه است و آخر هفته ی ایران. بهداد هم ظهر شرکتش را تعطیل کرده، می آید به آپارتمان او.
با چمدان لباسهای گرمش درگیر است. همه ی لباسها نیاز به اتو کشی مجدد دارند؛ کت و شلوارها هم همینطور.
یاد آنابل می افتد که با دقت، تک تک لباسها را وارسی می کرد تا حتا یک چروک جزئی هم نداشته باشند.
بهداد می خندد.
- مثل زنا یه تریلی لباس دنبال خودت آوردی؟!
به چمدانهای باز وسط هال نگاه می کند.
- فکر نمی کنم زیاد باشه.
بهداد ابرو بالا می اندازد.
- دست پرورده ی مامانتی دیگه! از یکی یدونه ی خاندان راد، غیر از این هم توقعی نمیره.
کاورهای کت و شلوار را روی مبل می گذارد.
- اینا همشون باید اتو بشن.
romangram.com | @romangram_com