#آینه_ای_در_برابر_آینه_ات_می_گذارم_پارت_41


بهداد می خندد. دختر لبخند می زند.

- از قیافه ت خوشم اومده، می خوام افتخار بدم مهمونمون کنی.

جواب لبخندش را می دهد.

- منم از قیافه ت خوشم اومد.

بهداد، همانطور که می خندد، سرش را خم می کند و بلند می گوید: ما کار داریم خوشگلا...

دختر ِ کنار راننده هم سرش را خم می کند و داد می زند: کار از ما مهم ترم هست؟!

دختر راننده می گوید: الان سبز میشه... شما میفتین جلو یا ما جلو بریم؟

از بهداد می پرسد: می شناسیشون؟

سر تکان می دهد که نه و کارتی به دستش می دهد.

- اینو بده بهش.

کارت را به طرف دختر دراز می کند.

بهداد بلند می گوید: باشه واسه یه فرصت مناسب؛ ناهاری، شامی... من و دوستم با قهوه سیر نمیشیم!

دختر کارت را می گیرد. چشمک لوندش را دوباره می زند و ماشین را از جا می کند.


romangram.com | @romangram_com