#آینه_ای_در_برابر_آینه_ات_می_گذارم_پارت_4
جسی می خندد.
- جاست کیدین... تِیک ایت ایزی هانی! به مامانت خبر دادی؟ منتظره.
سر تکان می دهد.
- مگه تو مهلت دادی عزیزم؟! تا روشن کردم مزاحم شدی!
جسی خودش را لوس می کند.
- من مزاحمم؟! اوکی... حالا که اینطوره میرم بیرون تا دیروقت شیطونی می کنم! رفتم... بای!
بلند صداش می زند.
- جِسی!
جسی، مثل همیشه با مزه می گوید: جان جان!
دلش پر می کشد برای اینکه ب*غ*لش کند.
- خب تو هم رفتی شیطونی دیگه! کیدین بابا!... دیگه بیرون نمیرم... قراره با کِیت و جویی فیلم تماشا کنیم.
همانطور که به سیگار پک می زند، سر تکان می دهد.
- اوکی... خوبه... حالا برو پیش دوستات.
جسی، موبایلش را عقب می برد.
romangram.com | @romangram_com