#آینه_ای_در_برابر_آینه_ات_می_گذارم_پارت_3


می خندد.

- از قیافه ت پیداس! کجا می خوای بری؟!

به ساعتش نگاه می کند.

- رفته بودیم برای هالووین لباس بگیریم با بچه ها... کِی رسیدی؟ کجایی؟

دست دراز می کند از چمدان ِ باز کنار تخت، بسته ی سیگار و فندک را در می آورد.

- نیم ساعته رسیدم هتل.

جسی با هیجان می گوید: یعنی الان الردی تهران رسیدی؟! برو کنار پنجره، ویوی اتاقتو ببینم.

سیگار را روشن می کند.

- با لپ تاپم. سخته!

جسی چشمهاش را جمع می کند و با شیطنت لبخند می زند.

- سیگارت؟! تنها تنها؟!

اخم می کند.

- باز بهت خندیدم؟!


romangram.com | @romangram_com