#آینه_ای_در_برابر_آینه_ات_می_گذارم_پارت_34
می پرسد: مگه تو جلسه نداری؟!
وحید می خندد.
- نه بابا... پیچوندم!
همراهش می رود و نمی فهمد چه چیز را پیچانده.
- اینجا رو پدر بهداد ساخت... پنت هاوسش مال بهداده.
اطلاعاتی که می دهد، اضافی ست؛ حداقل برای او کاربردی ندارد.
آسانسور م*س*تقیم در خانه باز می شود و بهداد به استقبالشان می آید.
- خوش اومدی رفیق!
لبخندش به بهداد و فضای گرم خانه اش یکی می شود.
- هر جا راحتی بشین.
وحید روی یکی از مبلها می نشیند.
نگاهی به اطراف می اندازد و پشت پنجره می رود. ویوی خانه اش از هتل بهتر است.
- استراحت کردی؟ خستگیت در رفت؟
برمی گردد طرفش.
romangram.com | @romangram_com