#آینه_ای_در_برابر_آینه_ات_می_گذارم_پارت_20
باز دختر لبخند ملایمش را می زند. زیباست ولی برای کار و دفتر، زیادی به خودش رسیده.
به تابلوفرش روی دیوار دقیق می شود تا بهداد برگردد.
- خانوم! ما یکی دو ساعت دیگه برمی گردیم. بگید وحید نتیجه رو بهم خبر بده.
***
به یک رستوران دنج و شیک می روند.
فکر می کند چهره ی آراسته ی منشی ِ بهداد، باعث شده بیشتر از صبح، به دخترها دقت کند!
بهداد سرگرم خوردن استیک ِ حسابی پخته اش است که اصلا دلش نمی خواهد ازش بچشد.
می خندد.
- حسابی چشمت به جمال دخترای خوشگل هموطن روشن شده ها!
لبخند نیمداری می زند.
- به نظرم مصنوعی میان! انگار همشون یه ریخت هستن!
بهداد کمی از لیوان نوشیدنی اش می خورد.
- همینطورم هست... همین منشی ِ خوشگل ِ من؛ صدقه سر ِ پروتز و عمل بینی و لبای تزریقی انقدر دلبر شده.
چشمک می زند.
romangram.com | @romangram_com