#آینه_ای_در_برابر_آینه_ات_می_گذارم_پارت_19
- یعنی همه ی کارا رو انجام میده.
وحید در حال صحبت با تلفن، سری برای آنها تکان می دهد.
بهداد به درهای دیگر اشاره می کند.
- اتاق حسابداری و بایگانی و این یکی هم کنفرانس.
خوشحال می شود وارد اتاقها نمی شوند.
- بریم ناهار بخوریم؟ می خوام یه جای توپ ببرمت.
شانه بالا می اندازد.
- اهل ناهار خوردن نیستم ولی دوست دارم با تهران زودتر آشنا بشم.
بهداد لبخند می زند و کنار میز دختر می ایستد.
- امروز که قرار بخصوصی ندارم؟
نگاه دختر بین او و بهداد می رود و برمی گردد.
- نه.
بهداد می گوید "چند لحظه صبر کن" و به اتاقش می رود.
romangram.com | @romangram_com