#آینه_ای_در_برابر_آینه_ات_می_گذارم_پارت_17


بهداد دستش را بالا می گیرد.

- نه، ممنون.

و به او می گوید: مطمئن نیست بتونی اینجا بمونی.

به دختر و راه رفتن ِ پر عشوه اش نگاه می کند. قرار نیست اینجا ماندگار شود. اگر به ایران آمده ، به خاطر مشکلی ست که در روند معمول کار پیش آمده؛ زندگی موقت در تهران، برایش حکم ِ ارضاء حس کنجکاوی دارد و اثبات ِ خودش به نامدار.

در که پشت سر دختر بسته می شود، با لبخند می گوید: سکرتری ِ خوشگلی داری!

هر دو نیششان باز می شود.

بهداد با شیطنت می گوید: نرسیده چشمتو گرفته؟!... سلیقه ی وحیده.

لبخند او هم رنگ شیطنت می گیرد.

- از سکرتری ِ نامدار خیلی جذاب تره!

فنجانش را برمیدارد و قهوه ی خوشبو را مزه می کند.

- هوم! طعم قهوه ش هم خوبه!

وحید هم فنجانش را زیر دماغش می گیرد و بو می کشد.

- قابل نداره!


romangram.com | @romangram_com