#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_99

- دستت درد نکنه . کلی نگران شدم . تا اومدم خونه دیگه خوابیده بودی .
ساکت شد و دیگه حرفی نزد . عجب آدم گیجی بودم من . با ناراحتی گفتم :
- بازم ببخشید ، معذرت میخوام اردلان .
یه لبخند زورکی زد و گفت :
- عیب نداره .
دیگه حرفی نزدم و سرگرم نقاشی کشیدن با روشا شدم . آروم گفت :
- عمه می گفت فردا بر میگردین .
با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم :
- جدآ ؟؟ نمیدونستم !! پس باید کم کم وسایلم رو جمع کنم .
با کنایه گفت :
- انگار خیلی مشتاقی که زودتر برگردی ؟
- خوب مهمونی رفتنیه دیگه ، بالاخره باید برگردیم .
نمیدونم چرا اینقدر ناراحت بود . نگاش کردم و گفتم :
- چیزی شده ؟
همون جوری که سرش پایین بود گفت :
- بری دلم واست تنگ میشه
دهنم باز مونده بود . دلش واسه من تنگ میشه ؟هر کاری کردم نتونستم حرف بزنم .وقتی دید مثل ماهی دهنم باز و بسته میشه و حرفی نمیزنم گفت :
- الین من تا الان ازدواج نکردم چون نتونستم کسی و پیدا کنم که ... ولی الان ...

romangram.com | @romangram_com