#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_100
انگار خیلی سخت بود واسش حرف بزنه . منم هنوز با تعجب داشتم نگاش میکردم . یکدفعه گفت :
- الین با من ازدواج میکنی ؟
شکه شدم . حالم بد بود دیگه بدترم شد . این چی گفت الان ؟ از من خواستگاری کرد ؟ اردلان ؟ نمی دونستم چی بگم . فکرم کار نمیکرد. اردلان که حالم و دید و فهمید که چقدر تو هپروتم گفت :
- ببخشید که اینجوری گفتم و شکه شدی . آخه اصلا فکر نمیکردم که بخوایید اینقدر زود برید . ترسیم برید و من نتونم حرف دلم رو بزنم . می دونم ما شناخت زیادی نسبت به هم نداریم . ولی می تونیم کم کم همدیگر رو بشناسیم . البته اگه تو بخوای . الان نمی خوام جواب بدی . خوب فکرات تو بکن بعد جواب بده .
بعد بدون اینکه به من اجازه صحبت کردن بده بلند شد و رفت . با رفتن اردلان ، نفس حبس شدم رو آزاد کرد. باورم نمیشد حرفای اردلان . مگه چقدر منو میشناخت که بخواد از من خواستگاری کنه . همینجوری داشتم فکر میکردم که با صدای حامین پریدم بالا .
-کجایی دختر ، ده بار صدات کردم .
دستم و گذاشتم رو قلبم و گفتم :
- این چه وضع اومدن . قلبم اومد تو دهنم
خوب نمیتونم شیپور بزنم بیام که . تو معلوم نیست حواست کجاست . چیزی شده ؟
رو مبل کنار من نشست و منتظر موند . نمیدونم چرا یکدفعه بی اراده آروم گفتم :
- اردلان الان از من خواستگاری کرد .
دیدم حرفی نمیزنه . نگاش کردم . دیدم اخماش تو هم کرده و دست به سینه نشسته . داشتم با تعجب نگاش میکردم که با صداش به خودم اومدم .
- جالب !!! حالا چه جوابی میخوای بهش بدی ؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
- نمی دونم . تازه همین الان بهم گفت...
نذاشت دیگه بقیه حرفم رو بزنم ، بلند شد رفت
اه . این باز قاطی کرد . تازه خوب شده بود . دیونه !!! دوباره حواسم رفت پیش اردلان . تو این موقعیت الان ، همین و کم داشتم که بخواد یکی ازم خواستگاری کنه . یکدفعه یاد ماکان افتادم . اگه میفهمید چه جلز و ولزی میکرد .نا خودآگاه یه لبخند گنده اومد رو لبم .
اردلان پسر خیلی خوشگلی بود. همون قیافه ای رو داشت که من همیشه دوست داشتم . خیلی هم متشخص و بچه خوبی بود . ولی...
romangram.com | @romangram_com