#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_101
با صدای روشا دست از فکر کردن برداشتم .
- الین . الین . خوشگل کشیدم ؟
نگاش کردم . گل سرش و باز کرده بود و موهاش و ریخته بود دورش . چقدر ناز این بچه .بلندش کردم نشوندمش رو پام . همون جوری که مو هاش رو میبستم گفتم :
- بـله خوشگل خانم خیلی ناز کشیدی . ولی مگه من نگفتم وقتی میخوای نقاش بکشی موهات رو ببند که اینجوری تو صورتت نریزه که چشمات درد نگیره .
خندید و گفت :
-باشه، قول میدم دیگه موهام و ببندم .
تا آخر شب دیگه حامین رو ندیدم . فکرم خیلی مشغول بود . من از اردلان خیلی خوشم اومده بود . ولی عاشقش نبودم . از تیپ و قیافه و همه چیزش خوشم میومد ، ولی عشق فرق میکرد . این که ببینمش ضربان قلبم بره بالا . گرمم بشه و دلشوره بگیرم و بی تاب باشم از ندیدنش . از این چیزایی که تو همه کتابا مینویسن خبری نبود . اگر میخواستم به تیپ و قیافه شوهر کنم ماکان واسه خودش کم آدمی نبود ولی من عاشقش نبودم . عاشق اردلان هم نیستم .
من الان تو وضعیته درستی نبودم . به این خانواده خیلی دروغ گفته بودم و ...
یه آن یه فکر خبیثانه اومد تو ذهنم که واسه این که حال ماکان رو بگیرم از اردلان استفاده کنم ولی بعد ..
اردلان چه گ*ن*ا*هی کرده بود که من بخوام ازش استفاده کنم . اون حقش بود که یه دختر عاشقش باشه . تازه بابا رو چیکار میکردم . اونم الان که از دستم خیلی عصبانیه .
رفتم کنار پنجره تا دریا رو نگاه کنم . که دیدم اردلان تو محوطه سبز پشت خونه رو چمن دراز کشیده . با خودم گفتم الان بهترین فرصت که برم باهاش صحبت کنم . آروم جوری که روشا رو بیدار حاضر شدم رفتم بیرون .
آروم رفتم سمتش . باصدای پام بلند شد و منو دید. با لبخند رفتم کنارش رو چمن نشستم . هوا خیلی خنک بود . حرفی نزد و به آسمون نگاه میکرد . یه تیشرت نازک تنش بود با یه شلوار ورزشی . من نمیدونم این سردش نمی شد . ژاکتم و پیچیدم دورم و آروم گفتم :
- از پنجره دیدمت . ببخشید مزاحم خلوتت شدم .
نگام کرد و گفت :
- خلوتی ندارم . خوابم نمیرفت اومدم پایین . توچرا بیداری ؟
منم خوابم نمیرفت . اومدم باهات صحبت کنم .
یه نگاه بهم کردو و سرش و انداخت پایین و یه آه کشید و گفت :
- جوابم منفیه . مگه نه ؟
romangram.com | @romangram_com