#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_94

- خلاصه یه روز بعد از کلی آسمون . ریسمون بافتن بهش گفتم که ازش خوشم اومده و بهش علاقمند شدم .
یه نفس عمیق کشید . کلافه دستی تو موهاش کشید و به من نگاه کرد . تو چشماش خیره شدم .یه هاله اشک تو چشماش برق میزد . یه آه از ته دل کشید و گفت :
- بهم جواب مثبت داد. نمیدونی چی کشیدم تا بهم اکی داد . بعد ها بهم گفت که اونم خیلی وقته که چشمش منو گرفته بوده و از من خوشش میومده .
- انگار دنیا رو بهم داده بودن . سنی نداشتم .معنی درستی از عشق و دوست داشتن نداشتم . فکر میکردم عشق همینه که من احساس میکنم .
دیگه همه دنیام شده بود فروغ . دائم با هم در حال گشت و گذار بودیم . هر روز خرید . هر روز مهمونی و پارتی و... دیگه درست سر کلاسام نمیرفتم . همه زتدگیم شده بود فروغ . اون ترم با بدترین نمره های ممکن مشروط شدم .
- مامان اینا میفهمیدت اخلاقم عوض شده . دائم غیر م*س*تقیم نصیحتم میکردن ولی حرفی تو گوشم نمیرفت.
به تیپ و قیافش میومد وضع مالی خوبی داشته باشن . ولی هیچ وقت ازش سوال نکردم . خودم به اندازه کافی وضعم خوب بود که نخوام به پول خانواده فروغ نگاه کنم . هر بار که میرفتیم بیرون کافی بود چشمش رو یه چیزی چند ثانیع بیشتر مکث کنه . بلافاصله براش میخریدم . واسم مهم نبود قیمتش چقدر باشه. دلم نمی خواست فکر کنه پسر حساب گر و خسیسی هستم .
دستش رو گذاشت رو فرمون و سرش و تکیه داد بهش و گفت :
- هیچ وقت راجع به خانوادش صحبتی نمیکرد . فقط میدونستم یه خواهر کوچیکتر از خودش داره . طرفای ونک خونه دارن .
دیگه داشتم کم کم به این فکر میکردم که با مامان اینا راجع به فروغ صحبت کنم .چون انقدر بهش وابسته شده بودم که حتی نمیتونستم فکر کنم که بدون فروغ زندگی کنم .
- موضوع رو با خودش در میون گذاشتم . ولی هر دفعه یه بهانه ای میاورد . یه روز میگفت بذار بعد از امتحانات . یه روز میگفت بابام نیست . واسه یه مدت رفته خارج . دیگه داشتم کم کم قاطی میکردم تا این که یه روز ....
یهو ساکت شد . روش و کرد طرف شیشه ماشین و یه دست به صورتش کشید . فکر کنم داشت گریه می کرد. دستاش و دور فرمون قفل کرد و محکم فشارش داد . آروم با صدای خش داری گفت :
- تا اینکه یه روز امیر علی اومد پیشم و گفت می خواد باهام حرف بزنه . با هم رفتیم بیرون . بعد از کلی مقدمه چینی گفت که راجع به فروغ تحقیق کرده و فهمیده که اون دختری که ادعا میکنه نیست .
نذاشتم صبحت بکنه و کلی بهش توپیدم که به چه حقی راجع به فروغ این حرفا رو میزنه ? اصلا به اون چه ربطی داره که بخواد تحقیق کنه .
سرم داد زد و گفت :
- ساکت باشم و فقط گوش بدم . گفت نگرانمه و واسه خاطر من اینکار و کرده .
بهم گفت :
- بابای فروغ یه معتاد و مامانش با خیاطی چرخ زندگی رو میگردونه . داداشش به خاطر چاقو کشی و زور گیری تو زندان . یه خونه کوچیک کلنگی هم طرفای مولوی کرایه کردن . سه تا خواهر دیگه هم داره که از خودش کوچیکترن .

romangram.com | @romangram_com