#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_92
نمی دونم چه مدت گذشته بود که ماشین وایستاد . صدای دریا رو می شنیدم . فکر کردم رسیدیدم . چشمام رو باز کزدم که دیدم تو ساحل دریاییم . ماشین نزدیک دریا پارک کرده . ترسیدم . یه نگاه به دور و اطرافم کردم که دیدم هیچ خونه و آدمی اون اطراف نیست .
من میدونم این اومده این بار دیگه منو تو دریا خفه کنه . دیگه طاقت استرس نداشتم . دستگیره در و گرفتم که پیاده بشم که دیدم در قفل. یه نگاه به حامین کردم که دیدم سرش رو گذاشته رو فرمون و چشماش رو بسته . آروم جوری که نفهمه ترسیدم گفتم :
-چرا اومدی اینجا ؟ منو ببر خونه !!
حرفی نزد . دوباره با عصبانیت گفتم :
- مگه نگفتی نمی خوای جلوی چشمات باشم ؟ پس اینجا چی کار میکنی ؟ منو ببر خونه !!
بدون اینکه سرش و بلند کنه آروم گفت :
- خوبی الین ؟
از چیزی که شنیدم دهنم باز موند . این الان حامین بود که با من اینجوری صحبت کرد ؟ حال منو پرسید ؟ اسم منو صدا کرد ؟؟!!
با تعجب بهش نگاه کردم . سرش و آورد بالا . یه نگاه به من کرد و بعد سرش و انداخت پایین و آروم گفت :
- اینجوری به من نگاه نکن
نه بابا این امشب یه چیزیش شده بود . معلوم نیست دوباره چه فکری توی سرش که داره اینجوری رفتار میکنه . منتظر من یه حرفی بزنم . بازم مسخرم کنه .
چیزی نگفتم و سرم رو برگردوندم رو به شیشه .
دوباره صداش اومد :
- تقصیر من شد که حالت اینجوری بد شد ؟
لعنتی ، لعنتـــ ـی ، با من اینجوری حرف نزن . من نمیدونم با این حامین چه جوری برخورد داشته باشم .
با عصبانیت بهش گفتم :
- میشه بس کنی ؟ میشه خودت باشی ؟ باز چی تو سرته ؟
نفس نفس میزدم . داشت همنحوری نگام میکرد .
romangram.com | @romangram_com