#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_91

- الین یکم حالش بد شده ، دارم میبرمش خونه
یه نگاه به من کرد و بعد به اردلان نگاه کرد و گفت :
- من دارم میرم خونه .الین و من میبرم . تو برو تو مهمونی زشته نباشی.
این الان چی گفت ؟واسه اولین بار منو به اسم کوچیک صدا زد . با شنیدن اسمم از زبونش یه جوری شدم . معلوم نیست باز میخواد چه بلایی سرم بیاره . خدایا واسه امشب دیگه بسته . نه دیگه توان دارم نه اعصاب . حتی به زور روی پاهام وایستاده بودم .
با چشمام به اردلان التماس کردم که قبول نکنه . اردلان که التماس توی چشمام رو دید به حامین گفت :
- مسئله ای نیست حامین . میرسونمش و زود بر میگردم .
حامین دستشو گذاشت رو شونه اردلان و تقریبا هلش داد سمت ساختمون و گفت :
- خوب چه کاریه ؟!! من که دارم میرم خونه . الین رو هم میبرم . نمیخواد تو هم این مسیر و بری و برگردی .
اردلان یه نگاه عاجزانه به من کرد و سرش رو به علامت تاسف تکون داد و گفت:
-رسیدم بهش زنگ بزنم .
بعد هم خداحافظی کرد و رفت سمت ساختمون .
حامین اومد رو به روی من وایستاد و زل زد تو چشمام . با عصبانیت گفتم :
- من با تو قبرستون هم نمیام . بازومو گرفت . منو کشید سمت ماشین خودش وگفت :
- امشب هر جا که من بگم میای . بهتره با من بحث نکنی و زودتر سوار ماشین بشی
انقدر بی حال بودم که حتی حس مخالفت کردن هم نداشتم . در وباز کرد ومنو نشوند تو ماشین . خودش هم سوار شد و حرکت کرد .
به جهنم . هر جا میخواد بذار ببرم . اردلان میدونه من با حامینم . پس جرات نداره بلایی سرم بیار .
سردم بود . میدونستم فشارم پایین . خودمو جمع کردم تو هم و چسبیدم به در ماشین و سرم و تکیه دادم به شیشه و بیرون رو نگاه کردم . . یه نگاه بهم کرد و بخاری رو روشن کرد و دریچه اش رو تنظیم کرد رو به من .
سکوت بینمون بود که هیچکدوممون تلاشی واسه شکستنش نمی کردیم . چشمام و بسته بودم و سعی کردم به این فکر نکنم که کنار حامین نشستم .

romangram.com | @romangram_com