#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_86
اردلان فهمید بی حوصله شدم و حواسم نیست . آروم دستم و گرفت و گفت :
- اتفافی افتاده ؟
از اینکه دستم گرفته بود داغ کرد . دستم سرد سرد بود . من همیشه خدا دستام یخ بود . الان که هیجان زده بودم هم بودم دیگه بدتر بود .ولی دستای اردلان داغ داغ بود . داشت دستمو میسوزند . آروم دستم و از دستش بیرون کشیدم . میخواستم بگم آره این پسر عمه ات منو دیونه کرد . یه کاری کن که دیگه نبینمش . به جاش یه نفس عمیق کشیدم و گفتم :
- نه خوبم
. حرفی نزد . بعد چند لحظه گفت . امیر علی و حامین رو دیدم بیا بریم پیششون . قبل از اینکه بخوام عکس العملی نشون بدم به سمتشون رفت .
حوصله دیدن قیافشم نداشتم . مجبور شدم دنبال اردلان برم . با دیدن ما دوتایی بلند شدن وایستادن . با امیر علی دست دادم و سلام علیک کردم .بعد به صورت اتوماتیک وار منو و حامین دستامون اومد سمت هم . تازه انگار به خودمون اومدیم که داریم چیکار میکنیم . دوتایی دستمامون تو هوا موند . ولی اگر به همون حالت میموندیم ضایع بود تو جمع . با شک دوتایی فاصله دستامون رو به صفر رسوندیم و دست دادیم .
دستاش برعکس دستای سرد من ، مثل کوره داغ بود . آروم دستمو کشید .
حامین هم نشست و کلافه دستی تو موهاش کشید . یه نفس عمیق کشیدم و به سمت امیر علی برگشت . داشت با لبخند به منو حامین نگاه میکرد . تا نگاه منو متوجه خودش دید یه چشمک واسم زد و خندید . بچه پرو . منم از حالت صورتش خندم گرفت . مثل بچه شیطونا شده بود. واسه اینکه نخندم سرم و انداختم پایین و لبم رو گاز گرفتم
یکدفع اردلان آروم کنار گوشم گفت :
- بیا بریم بر*ق*صیم یکم
- چی ؟؟!!
همین یه کارم مونده بود . من عاشق ر*ق*صیدن بودم . با فرنوش انواع و اقسام کلاسهای ر*ق*ص و میرفتیم . ولی تو یه جمع غریب که کسی و نمیشناختم نمیر*ق*صیدم . آروم گفتم :
- نه من نمیر*ق*صم
آروم گفت :
- ناز نکن بیا بریم . اگه بلد نیستی من یادت میدم .
قبل از اینکه بذاره من بازم حرف بزنم دستم و کشید برد قسمتی که همه داشتن میر قصیدن .
لعنتی درست رو به روی جایی بودیم که امیر علی و حامین نشسته بودن . من نر*ق*صیده ، حامین کلی حرف بارم میکرد . چه برسه به اینکه بخوام بر*ق*صم .
دیدم خیلی ضایعست مثل چنار این وسط وایستادیم .به جهنم . اومدم تولد نه مجلس عزا . ریتم آهنگ هم داشت منو از خود بیخود میکرد . اردلان آروم شروع کرد به ر*ق*صیدن . منم آروم شروع کردم به تکون دادن خودم . یکم که گذشت ر*ق*صم طبیعی شد . فرنوش همیشه بهم میگفت:
romangram.com | @romangram_com