#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_85
کلی با همدیگه حرف زدیم .دختر خیلی خوبی بود. ایلیا هم انگار همزاد سیاوش بود ، از نظر اخلاقی . چقدر دلم واسه سیاوش تنگ شده . دلم گرفت یهو . به بهانه روشا اومدم بالا و گفتم شام هم نمیخورم .روشا هنوز خواب بود . رو تخت دراز کشیدم .همینجوری که تو فکر بودم خوابیدم .
صبح از سرو صدای پایین از خواب بیدار شدم . روشا رو بیدار کردم و رفتیم حمام . اومدیم بیرون یه لباس پیرهن قرمز با گلای مشکی تنش کردم و با جوراب شلواری مشکی . خودمم یه کت دامن که سال پیش بابا از فرانسه واسم آورده بود پوشیدم . به نظرم واسه مجلس امروز خوب بود . رفتیم پایین .
خیلی شلوغ بود . کلی مهمون اومده بود . مادر جون یه ساعت دیگه میرسید . آیدا و سوگند رو پیدا کردم و رفتم پیش اونا . یکم کمک کردم تا مادر جون اومد .
یه خانم پیر خیلی شیک پوش که از قیافش مهربونی میریخت . فکر کنم اخلاق دختراش هم به خودش رفته بود . جوری با من برخورد کرد که انگار منم هم نوه اش هستم . کلی تا بعد از ظهر با سوگند و آیدا حرف زدیم و خندیدم .
بچه های مینا جون هم اومدن . دخترای خیلی خوشگلی بودن . ولی زیادی خودشون رو میگرفتن . باز عسل بهتر بود ولی طرف غزال نمیشد رفت .ولی علـی ....نگاهاش خیلی بد بود . جوری نگاه میکرد که آدم به خودش شک میکرد که لباس تنش هست یا نیست . سعی کردم تا آخر شب زیاد جلوی چشمش نیام . خدا رو شکر حامین رو هم زیاد ندیدم .
آخر شب سوگند همه جونا رو واسه تولدش که 2 شب دیگه بود دعوت کرد. من معذرت خواستم و گفتم به خاطر روشا نمیتونم بیام . ولی مریم جون گفت من حواسم به روشا هست تو هم برو . خلاصه قرار شدبرم جشن تولد . ولی من لباسی با خودم نیاورده بودم که مناسب باشه. قرار شد فردا آیدا بیاد دنبالم با هم بریم خرید کنم .
فردا بعد از ظهر روشا رو سپردم به مریم جون و دوتایی با هم رفتیم خرید . هر چی میگشتم لباس مناسب پیدا نمیکردم . اگه تهران بودم میدونستم از کجا باید خرید کنم ولی اینجا چیزی که به دردم بخوره نبود .
همه ی لباسهای خوشگل هم زیادی باز بود . من با باز بودنش مشکلی نداشتم ولی تو یه جمعی که همه غریبه بودن نمیخواستم جلب توجه کنم . بعد از کلی گشتن یه لباس دیدم که نسبت به لباسای دیگه پوشیده تر بود . رنگش خیلی خوشگل بود . یه جور بنفش براق . رفتم پرو کردم راضی بودم .فقط یه چاک داشت جلوی لباس که زیادی باز بود ولی مهم نبود بهتر از لباسای دیگه بود که هیچ کدوم پشت نداشتن . همون و خریدم . کفش همرنگش رو هم داشت . کفش هم خریدم .قرار شد فردا با آیدا بریم آرایشگاه. بعد از آرایشگاه هم خودمون بریم خونه سوگند و بقیه بچه ها هم خودشون بیان .
فردا آیدا اومد دنبالم و با هم رفتیم آرایشگاهی که سوگند آدرسش رو داده بود . موهامو حالت فر باز درست کردم و ریختم رو شونه چپم که باز بود . یه آرایش ملایم هم کردم . برعکس آیدا تا میتونست آرایش کرد. بعد از اینکه آماده شدم تو آینه خودکم رو دیدم . خوب بود. بد نشده بودم . ولی آیدا کلی ازم تعریف کرد و بهم روحیه داد . نمیدونم چرا دلشوره داشتم . تا حالا تو جمع اینجوری تنها نرفته بودم .
وقتی رسیدم مهمونی شروع شده بود . خونه سوگند اینا یه خونه ویلایی خوشگل بود که تو شب نمای قشنگ داشت . با آیدا وارد خونه شدیم . بوی عطر های مختلف و بوی سیگار یکدفعه پیچید توی بینیم . سوگند اومد استقبالمو و خوش آمد گفت بهمون . تولدش رو تبریک گفتیم .کلی هم غر زد که دیر اومدین و همه اومدن و از این حرفا بعد راهنماییمون کرد تا لباسمون رو عوض کنیم .
بعد از اینکه تو آینه خودم رو نگاه کردم و چک آخر و کرد با آیدا رفتیم بیرون .کاشکی حامین نمیومد . حوصله کل کل کردن باهاش رو نداشتم.
از دور ایلیا و اردلان و دیدم رفتیم طرفشون . ایلیا خل مثل دامادا یه کت شلوار کرم که به سفیدی میزد با یه پیرهن شکلاتی پوشیده بود . بامزه شده بود . ولی اردلان واقعا خوشتیپ شده بود . کت شلوار کاراملی پوشیده بود با بلیز قهوه ای سوخته . یه کروات تیره تر از پیرهنش هم زده بود . خیلی ناز شده بود . تا ما رو دید چشماش برق زد. با لبخند اومد سمتمون . سلام و احوال پرسی کرد . بعد هم دستم گرفت و تو چشمام نگاه کرد و گفت :
- به به الین خانم . چقدر خوشگل شدی .
با خجالت سرم و انداختم پایین و تشکر کردم . کلی ایلیا سر به سرم گذاشت . آیدا یکی از دوستاش و دید و رفت پیشش . نامرد تنهام گذاشت . اردلان که دید یه جوری معذب وایستادم آروم کنار گوشم گفت :
- بیا بریم به دوستام معرفیت کنم .
قبول کردم . با همدیگه رفتیم طرف چند تا دختر پسر که پیش هم وایستاده بودن و حرف میزدند . به همه معرفی شدم . داشتم با یکی از دوستاش صحبت میکردم که سنگینی نگاهی رو رو خودم احساس کردم .
سرم و بلند کردم و دنبال نگاه گشتم که یهو چشمام تو چشمای حامین قفل شد . نشته بود روبه روی من رو مبل پیش امیر علی که داشت با یه دختره حرف میزد و یه لیوان نوشیدنی هم دستش بود . داشت با یه نگاه عجیب نگام میکرد . تا نگاه منو متوجه خودش دید لیوان نوشیدنیش رو از دور به حالت سلامتی بالا برد و یه پوزخند به من زد و خورد .
لعنتـی . اومده .اومده تا منو دق بده . اهمیتی بهش ندادم و روم برگردوندم طرف دیگه .
romangram.com | @romangram_com