#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_84
اردلان دهنش باز مونده بود از حرکت من . بدون اینکه دیگه به اردلان و حامین نگاه کنم رفتم سمت ویلا . روشا و بردم حمام و رفتم از پایین واسش غذا آوردم . آروم آروم دادم خورد . امروز خیلی بازی کرده بود و خسته شده بود . یکم واسش کتاب خوندم تا بخوابه . بعد از اینکه خوابید خودم رفتم پایین .
اردلان کنار آیدا نشسته بود .از آیدا سراغ بقیه رو گرفتم که گفت امیر علی خواهر ها رو برده خرید برای فردا . مردها هم رفتن بیرون . از حامین حرفی نزد . کنار آیدا نشستم . قرار بود فردا ساعت 10 صبح مادر جون برسه . بچه های مینا خانم هم قرار بود فردا صبح بیان . موبایل آیدا زنگ زد . رفت بالا تا جواب بده .بعد از اینکه آیدا رفت اردلان گفت :
- با حامین بحثتون شد ؟
پس فهمیده بود !!! البته باید احمق بود که از اون قیافه داغونم چیزی نفهمه .سرم رو انداختم پایین و گفتم :
بحث که نه . ولی خیلی گیر میده . به همه چیز شک داره .
تو چشمام نگاه کرد و گفت :
اخلاقش اینجوریه. تو به دل نگیر .
همینجوری زل زده بودم تو چشماش . اونم با مهربونی نگام میکرد. صدای زنگ در حواس هر دو مون رو پرت کرد .
خدمتکار در رو باز کرد . یه دختر پسر حون وارد شدن . پسر با صدای بلندی سلام داد و به اردلان دست داد . دختر جون هم با لبخند با اردلان احوال پرسی کرد. من داشتم با تعجب نگاشون میکردم . پسر برگشت سمت منو با تعجب گفت :
اردلان من دو روز ولت کردم و رفتم ، فوری رفتی زن گرفتی ؟ زرنگ شدی داداشی !!!
پس این ایلیا بود . برادر اردلان . پس چرا اینقدر قیافش متفاوت بود ؟
یه پسر سبزه با نمک ، چشم و ابرو مشکی . نقطه مقابل اردلان بود . بیشتر شبیهه آقا میثم بود . اردلان یکی زد تو سرش و گفت :
- تو آدم نمیشی ؟ ایشون الین خانم پرستار روشا هستن . این خل و چل هم ایلیاست . برادر کوچیک من . این خانم زیبا هم سوگند نامزد ایلیاست .
اظهار خوشبختی کردم و نشستم
سوگند نشست کنارم و گفت :
- از دست ایلیا ناراحت نشو این اگه چرت و چرت نگه نمیتونه زندگی کنه
خندیدم و گفتم :
- بی جنبه نیستم . شوخی و جدی رو میفهمم . منم یه پسر عمو دارم همینجوری شوخ
romangram.com | @romangram_com