#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_80
- ببخشید آیدا جان اذیت شدی
- این حرفا چیه
بعد سرش و برد نزدیک روشا و گفت :
- روشا عشق آیدا ، مگه نه ؟
روشا هم با خنده سرش و تکون داد . خندم گرفته بود . با لبخند سرم رو بلند کردم که واسه روشا غذا بکشم که با دیدن قیافه حامین که رو به روی من نشسته بود خنده رو لبم ماستید . داشت با یه اخم وحشتناک نگام میکرد. خدایا منو از دست این حامین و ماکان بکش راحت کن . سرم و انداختم پایین و از روشا پرسیدم چی میخوره و واسش غذا کشیدم . یکدفعه حامین از جاش بلند شد و رفت . با تعجب به رفتنش نگاه کردم . پسره دیونه بود . با خودش هم درگیر بود . اهمیتی ندادم و شروع کردم آروم آروم به روشا غذا دادن که یکدفع صداش رو از ب*غ*ل گوشم شنیدم که گفت :
- بلند شو ، این صندلی رو بذارم اینجا روشا رو بذاری روش . اینجوری اذیت میشه بخواد تو ب*غ*ل تو غذا بخوره .
شکه شدم . پسره بیشعور نگفت تو هم اذیت میشی اینجوری . گفت روشا اذیت میشه .با تعجب و سختی همون جوری که روشا تو ب*غ*لم بود نیم خیز شدم . صندلی و کشید عقب . راحت وایستادم . یه صندلی بعد از جا به جا کردن صندلیم بین صندلی منو و اردلان گذاشت و روشا رو از ب*غ*لم گرفت و گذاشت رو صندلی و بعد با صدای خشنی رو کرد به منو گفت :
- چرا وایستادی بشین دیگه
پسر از خود راضی . فقط میخواست حرص منو در بیاره و بگه تو بلد نیستی از روشا مراقبت کنی . با حرص نشستم و اونم نشست سر جای خودش
اردلان با خنده گفت :
- آفرین آقا حامین حواست به همه چیز هست . دیگه وقتش که آستین بالا بزنی
حامین پوزخندی زد و حرفی نزد
نه بابا انگار با همه مشکل داره فقط من نیستم
دیگه کسی صحبتی نکرد. ولی تو تمام طول غذا نگاه اخم آلود حامین رو روی خودم احساس میکردم . به جهنم انقدر نگاه کنه که چشماش چپ بشه .
بعد از ناهار روشا رو بردم تو اتاق . اسباب بازیهاش رو ریختم جلوش و شروع کردیم با هم بازی کردن . یکم که گذشت ه*و*س دریا کردم . روشا رو حاضر کردم . یه شورتک خوشگل یا یه تاپ صورتی تنش کردم . کلی هم کرم زدم به پوستش که نسوزه . خودم یه تونیک پوشیدم . یه روسری کوتاه هم شل گره زدم پشت سرم . و رفتیم پایین . مریم جون و مهتاب خانم داشتن تو سالن چایی میخوردن . از مریم جون اجازه گرفتم و یه زیر انداز با وسایل بازی روشا رو برداشتم و بعد از سفارشات لازم رفتیم ساحل . پشت ساختمون یه راه سنگفرش داشت که م*س*تقیم تا ساحل میرفت.
هوا عالی بود . دریا هم آروم آروم . یه جای خوب پیدا کردم زیر انداز و انداختم و با روشا مشغول قلعه درست کردن شدیم . همینجوری که مشغول بودیم با صدای اردلان پریدم بالا. قلبم اومد تو دهنم از ترس . آروم کنارم روی زانو نشست و گفت :
- شرمنده نمی خواستم بترسمونمت .
- خواهش میکنم عیب نداره
romangram.com | @romangram_com