#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_79

- نه بابا حرف میزنه . از کجا میخواد تو پیدام کنه . می خواد منو بترسونه با حرفاش . با این فکر یکم آروم شدم .
از تو کیفم یه شکلات بیرون آوردم و خوردم تا یکم فشارم بره بالا .کاشکی جواب نمیدادم . الکی اعصابم رو ریختم به هم .
به فکر خودم پوزخند زدم
- خاک تو سرت الین . مثلا خیلی قبل از این اعصابت درست بود ؟ اصلا صبح حامین رو اعصابت پاتیناژ نرفته که ؟
همون موقع آیدا از پشت در صدام کرد که برم سالن پایین واسه ناهار . منم همون جوری جواب دادم که میام .خودم رو تو آینه مرتب کردم . هنوز حالم سر جاش نیمده بود . از اتاق اومدم بیرون . دیدم روی مبل تو سالن یه پسر جون نشسته و داره با موبایلش مشغول .
با شک و تردید جلو رفتم سلام کردم . سرش و آورد بالا تا منو دید از جاش بلند شد . یه پسر قد بلند بود با صورتی سفید و موهای خیلی روشن و چشمای آبی ، یه ته ریش قشنگ هم صورتش رو پوشونده بود . قیافش مثل مدلهای اروپایی بود . خیلی خوشگل بود . منم که عاشق پسرهای بور . فکم افتاده بود زمین .
با تعجب نگام کردو جواب سلامم رو داد و گفت :
- ببخشید شما رو به جا نیاوردم . میشناسیم همدیگر رو؟
با لبخند گفتم :
- من الینم . پرستار روشا جان
اونم با لبخند گفت :
- خوشبختم . منم اردلانم . پسر دایی مامان روشا
ایول . پس یکی از پسر های آقا میثم این خوشتیپه
خودم و جمع و جور کردم و گفتم :
- خیلی خوشبختم
- منم همینطور . بهتره بریم پایین ، ناهار فکر کنم حاضر
چیزی نگفتم و با لبخند حرفش رو تایید کردم . با هم از پله ها پایین رفتیم
همه داشتن میشستن سر میز غذا . منو اردلان هم رفتیم طرف میز.آیدا روشا رو ب*غ*ل کرده بود و نشسته بود . ب*غ*ل آیدا خالی بود ، نشستم اونجا . اردلان هم اومد کنار من نشست . یعنی جای دیگه ای هم نبود که بشینه . روشا رو از ب*غ*ل آیدا گرفتم

romangram.com | @romangram_com