#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_74
- چشم خانم .
با مریم جون . آقای نکویان رفتیم سمت ساختمون . تازه تونستم اطرافم رو خوب ببینم . یه حیاط خیلی بزرگ که بی شباهت به باغ نبود . پر بود از درخت و گل . یه مسیر سنگفرش هم داشت که به ساختمون ویلا میرسید . نزدیک ویلا هم یه استخر خیلی بزرگ بود . روبه روم یه ساختمون خیلی بزرگ بود که به نظر 2 یا 3 طبقه میومد. یه ویلای بزرگ سفید با ستونهای بزرگ ویه ایون بزرگ که پر از گلدون گل بود با یه شیرونی ناز و خوشگل .
داشتیم از پله ها بالا می رفتیم که حامین از در اومد بیرون . تا منو دید بازم اخماش رفت تو هم . به جهنم . منم روم و کردم یه سمت دیگه . مریم جون بهش گفت بره روشا رو بیاره . اونم بدون حرف رفت .
داخل ساختمون رفتیم . یه هال خیلی بزرگ بود که چند دست مبل و یه میز ناهار خوری خیلی بزرگ توش بود .با کلی لوازم تزئینی قدیمی .تمام وسایل انگار یه جور اصالت داشت . از گوشه سالن پله میخورد به طبقه دوم . سمت چپ سالن هم چند تا پله میخوردم میرفت رو به پایین . مریم جون بلند صدا کرد :
- کسی خونه نیست ما رو تحویل بگیره ؟
یکدفعه یه در باز شد و یه خانم تقریبا هم سن و سال مریم جون که خیلی هم بهش شباهت داشت بیرون اومد و سریع اومد طرف طرف مریم جون و محکم ب*غ*لش کرد و کلی قربون صدقش رفت . آقای نکویان داشت با لخند نگاه میکرد . منم مثل گربه شرک مظلوم وایستاده بودم و نگاه می کردم . بعد از اینکه خوب احوال پرسی کردن . یاد من و آقای نکویان افتادن و باهامون سلام و احوال کرد و به مریم جون گفت :
- نمیخوای این خانم خوشگل رو به من معرفی کنی ؟
- این دختر ناز . الین حون پرستار روشاست . الین جان این خانم هم خواهر بزرگ من میناست .
مینا خانم با لبخند اومد جلو و بهم دست دادو گفت :
- خوشبختم عزیزم
- منم هم همینطور
همون موقع یه خانم و آقای دیگه هم از پله ها پایین اومدن . مریم جون و آقای نکویان رفتن سمتشون . دوباره همون مراسم معارفه . فهمیدم اون آقا برادر بزرگ مریم جون آقا میثم و خواهر کوچیکترش مهتاب هستن .
با راهنمایی خدمتکار خونه رفتم طبقه بالا تا به اتاقی که برام در نظر گرفته بودن برم .بالا هم یه سالن نسبتا کوچیک بود با 6یا 7 تا اتاق . قرار بود منو روشا تو یه اتاق باشیم . یه تخت دونفره توی اتاق بود با یه میز آرایش و یه سرویس . اتاق جمع و جور و خوشگلی بود . وقتی که خدمتکار رفت پرده رو کشیدم و پنجره رو باز کردم تا هوای اتاق عوض بشه . از چیزی که میدیدم غرق لذت شدم . دریا با همه وسعتش جلوی چشمام بود . من عاشق دریا بودم . می تونستم جندین ساعت بدون خستگی فقط به دریا نگاه کنم . به سختی از پنجره دل کندم و لباسم رو عوض کردم و رفتم پایین تا ببینم روشا کجاست .
از پله ها که داشتم میرفتم پایین صدای خنده های روشا رو شنیدم . رفتم سمت صدا و دیدم روشا ب*غ*ل امیر علی نشسته و غش عش داره میخنده . اصلا یاد امیر علی نبودم که ممکن بود اونم اونجا باشه . با لبخند رفتم طرفش و سلام کردم .
بلند شد . روشا رو ب*غ*ل کرد و با لبخند جواب سلامم رو داد و گفت :
- به به الین خانم . خوبین شما ؟
- ممنون شما خوبید ؟
- مرسی
romangram.com | @romangram_com