#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_72

با خونسردی گفت :
- چی شده چرا جوش آوردی ؟ فکر نمی کردی این قدر زود دستت واسم رو بشه ؟ نه ؟ عیب نداره من به کسی نمی گم که چه جور آدمی هستی .
با عصبانیت داد زدم :
- خفـ ـه شــو
صدام انقدر بلند بود که باعث شد روشا تو ب*غ*لم تکون بخور و لای چشماش رو باز کنه . هیچی نگفتم . حرکتی هم نکردم تا دوباره بخوابه .
خیلی بی رحم بود . اشک پشت چشمام جمع شده بود . ولی امکان نداشت اجازه بدم جلوی این آدم ع*و*ض*ی بیرون بیاد. پنجره رو باز کردم . چند تا نفس عمیق کشیدم و بغضم و خوردم . لبام از عصبانیت میلرزید . اگه حرفی بهش نمیزدم از عصبانیت خفه میشدم . دوباره چند تا نفس عمیق کشیدم و سعی کردم صدام نلرزه . برگشتم سمتش و گفتم :
- فکر کنم یه نفر بدجوری داغت کرده که اینجوری جوش آوردی و عصبانیتت رو سر بقیه خالی میکنی . نه ؟ تو هم نترس هر وقت اومدم سر جیب تو ، جلز و ولز کن . پس تا اون موقع لطفا سعی کن نظرات احمقانت رو برای خودت نگه داری . چون علاقه ای به شنیدنش ندارم .
دلم خنک شد . میدیدم هر لحظه چه جوری قیافش عوض می شه و رنگ صورتش رو به بنفشی میره .
یکدفعه ماشین و کشید گوشه جاده و نگه داشت . کمربندش رو باز کرد . برگشت طرفم . چنگ انداخت موهام رو که از پشت بسته بودم از روسری گرفت تو مشتش و کشید عقب . روانی . موهام و داشت میکند . پوست سرم تیر می کشید . روشا تو ب*غ*لم بود و نمی تونستم درست حرکت کنم . دستم رو آوردم بالا گذاشتم رو دستش که از شدت درد کم کنم . آروم جوری که روشا بیدار نشه که بترسه گفتم :
- ولم کن دیونه وحشی . چرا دوباره زنجیر پاره کردی .
سرم رو کشید طرف خودش ، صورتش رو آورد جلو . کنار گوشم گفت :
- فکر کردم دفعه پیش آدم شدی ولی انگار پرو تر از این حرفا هستی . اگر میخوای دندونات و توی دهنت خورد کنم یه بار دیگه این حرفا رو بزن .بعد هم ولم کرد و از ماشین پیاده شد .
باز هم شکه شدم . پسره روانی . سرم هنوز تیر میکشید . دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و اشکام اومد پایین . پسره آشغال . دیگه بست بود هر چی کوتاه اومدم . چه جوری جرعت میکنه با من اینجوری رفتار کنه .
آروم کمربند و باز کردم . دیدم جلوتر نزدیک یه دره وایستاده. آروم در و باز کردم . سختی از ماشین پیاده شدم . روشا رو خوابوندم رو شونم و در عقب رو باز کردم . یه پتو مسافرتی رو صندلی بود . روشا رو خوابوندم رو صندلی . پتو رو گذاشتم زیر سرش . کت حامین هم پشت صندلی آویزون بود . اون رو هم برداشتم و انداختم روش . ما داشتیم میزدیم تو سر و کله هم . ولی این آروم خوابیده بود . آروم در بستم . اشکام رو پاک کردم و رفتم طرفش. توی فکر بود و متوجه اومدن من نشد . با عصبانیت گفتم :
- مشکلت چیه هان ؟
با تعجب به سمتم برگشت و بعد هم ابروهاش گره خورد و روش کرد دوباره سمت دره .
چقدر این بشر جذاب بود . حتی با این اخلاق مزخرفش
با صداش به خودم اومدم .

romangram.com | @romangram_com