#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_69
یه حس خوبی بهم دست داد . مرد خوبی بود . فریبا میگفت با خانمش خیلی ساله که اینجا کار میکنه . ثریا خانم رفته بود مشهد . هم زیارت ، هم دخترش رو ببینه که بعد از ازدواجش اونجا زندگی میکرد . من هنوز ندیده بودمش .
وسایلم و دادم به احمد آقا . نگاه کردم ببینم روشا کجاست . دیدم ب*غ*ل حامین . داره با هیجان زیاد یه چیزی و واسه حامین توضیح میده اونم داره میخنده . تعجب کردم . مگه این گنده دماغ بلد بود بخنده . خانم نکویان هم اومد . باهاش سلام علیک کردم . گفت بهتره زودتر راه بیفتیم تا جاده خیلی شلوغ نشده . رفتم طرف روشا و حامین ، که روشا رو از ب*غ*لش بگیرم و سوار ماشین بشم . سعی کردم اصلا به حامین نگاه نکنم . بهش سلام هم ندادم . به روشا گفتم :
- روشا جونم . بیا بریم پیش مامان بزرگ میخوایم راه بیوفتیم
نگاه خیره حامین رو روی خودم احساس میکردم . ولی اهمیتی ندادم
- روشا گفت : ولی من میخوام با دایی بیام
همین و کم داشتم . خیلی از این پسره خوشم میاد حالا ....
از ب*غ*ل حامین گرفتمش و گفتم :
- نمیشه عزیزم . مامان بزرگ هم گ*ن*ا*ه داره منتظرمون که بریم پیشش تنها نباشه
با همون لحن بچه گونه گفت :
- مامان بزرگ که تنها نیست . بابایی هم هست . ولی دایی تنهاست . من میخوام پیشه دایی باشم
عجب بچه ایه . چقدر حاضر جوابه .
تا اومدم حرف بزنم . یکدفعه یه دست گنده حامین و از ب*غ*لم گرفت . بیشعور ترسیدم .
روشا رو ب*و*س کرد و گفت :
- قربونت برم من که اینقدر فکر منی عسلم . باشه گلم . با هم میریم .
روشا رو گذاشت صندلی عقب و کمربندش رو هم بست
من همینجوری مات و مبهوت مونده بودم . انگار نه انگار منم هستم و از من نظر بخواد . نمیدونستم الان باید چیکار کنم . داشت میرفت سوار بشه که چشمش به من خورد که وایستاده بودم سرگردون . با پوزخند گفت :
- نمیخوایین سوار بشید . فکر کنم وظیفه شما نگهداری از روشا باشه . البته اگه فقط به خاطر همین کار اومده باشید . پس بهتره سوار بشید .
پسره احمق در همه حال باید تیکه مینداخت . سوار ماشین شد . زیر لب یه فحش بهش دادم . پام رو کوبیدم زمین . رفتم طرف در عقب وسوار شدم و در و محکم کوبیدم به هم . دلم خنک شد . برگشت عقب و نگام کرد و گفت :
romangram.com | @romangram_com