#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_68

- اجازه هست دخترم ؟ خواب که نبودی ؟
بلند شدم و گفتم :
- بفرمایید مریم جون . نه تازه روشا خوابید
- راستش یادم رفت بهت بگم ، مادر من پس فردا از مکه میاد . شمال زندگی میکنه . فردا قرارههمه با هم بریم شمال . خواستم حاضر باشی . اگر لباس یا وسیله ای لازم داری بر داری تا صبح حرکت کنیم .
همین و کم داشت .خیلی از حامین خوشم میاد حالا باید باهاش مسافرت هم برم باهاش . خدا کنه نیاد اون . وگرنه منو تو دریا غرق میکنه .
مریم جون صدام کرد و گفت :
- حالت خوبه عزیزم ؟ مشکلی پیش اومده ؟
- بله مریم جون . خوبم .چشم حاضر میشم .
- باشه من میرم تا تو هم استراحت کنی . فردا سرحال باشی . خوب بخوابی . شبت بخیر عزیزم
- شما هم همینطور شب بخیر .
خدایا نکنه یکی منو شمال ببینه . با فکری مشغول لباسام رو جمع کردم و خوابیدم
صبح از خواب بلند شدم . روشا رو هم بیدار کردم و بردم حمام .کلی تو حمام آب بازی کردیم . آوردمش بیرون موهاش و خشک کردم و خوشگل بستم . یه پیرهن خیلی نازم تنش کردم . موهای خودمم خشک کردم . با یک آرایش ناز . راضی بودم از نتیجه .
رفتیم پایین . کسی تو سالن نبود . فریبا گفت : دارن حاضر میشن همه . صبحانه روشا رو دادم . بردمش تو اتاقش ، خودمم رفتم حاضر شدم . یه مانتو کوتاه کرم قهوهای با شلوار لگ مشکی پوشیدم . موهام سفت بستم بالا . یه شال قهوه ای هم سرم کردم . کیف و چمدونم و برداشتم رفتم دنبال روشا .
کمکش کردم عروسکی که میخواد با خودش بیاره رو انتخاب کرد و رفتیم پایین . همه تو حیاط بودن . انگار دو ماشینه میخواستن بریم .حامین داشت یه چمدون میذاشت صندوق عقب یه ماشین لکسوس . چه تیپی هم زده بود . یه شلوار کتون قهوه ای سوخته پوشیده بود با یه بلیز مردونه اسپرت . که آستیناش و هم زده بود بالا .
احمد آقا باغبون هم داشت صندوق عقب BMV آقای نکویان رو مرتب میکرد تا بتونه چمدون ها رو اونجا جا بده . مونده بودم چیکار کنم . وسایلم رو کجا بذارم . من که طرف حامین نمیرفتم .تو راه میکشت منو . رفتم طرف احمد آقا .
- سلام احمد آقا خوب هستین ؟
- سلام دخترم . خوبم تو خوبی بابا ؟
- مرسی احمد آقا .

romangram.com | @romangram_com