#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_66

هیچی نگفتم . اگر هم میخواستم حرف بزنم با این فشاری که روی گردنم بود نمیتونستم . داشتم خفه می شدم . دستم و به سختی آوردم بالا و گذاشتم روی انگشتهای حلقه شده دور گردنم و به زور گفتم :
- وحشی روانی ولم کن
احساس کردم به اندازه یه قرن طول کشید تا انگشتاش از دور گردنم باز شد و افتادم روی زمین و شروع کردم به سرفه کردن . فقط پاهای حامین رو بالای سرم میدیدم . بعد از چند لحظه جکی رو صدا کرد و رفتن . نفسم بالا نمی یومد . هنوز داشتم سرفه می کردم . چند تا نفس عمیق کشیدم تا آرم شدم . هنوز ته گلوم میسوخت .
- داشت منو میکشت دیونه ، چه مرگش بود ؟
به زور از جام بلند شدم و رفتم تو ساختمون . میترسید باز پشیمون بشه و بخواد برگرده . به سختی خودم رو به اتاق رسوندم تو اتاق و پشت در اتاق نشستم و زدم زیر گریه . خیلی ترسیده بودم . به هق هق افتادم . واسم سخت بود . منی که تا حالا کسی بالاتر از گل بهم حرف نزده بود حالا داشت باهام اینجوری برخورد میشد . دختر نازک نارنجی و لوسی نبودم ولی این دیگه خارج از تصورم بودم .
سرم گرفتم سمت آسمون و گفتم :
- خدایای چرا این کارو با من میکنی ؟ حق من یه زندگی عادی نیست ؟ یه دیونه که ولم نمیکنه چون میگه دوستم داره . یه دیونه دیگه میخواد خفم کنه چون ازم متنفر
انقدر گریه کردم تا آروم شدم .
میدونستم چیکار کنم . احساس می کردم خیلی بی پناهم . امنیت نداشتم دیگه . نکنه یه بلایی سرم بیاره . همون جوری نشسته خودم و رسوندم به گوشیم . کیفم کنار تخت افتاده بود . سیم کارتی که سیاوش داده بود رو با سیم کارت خودم عوض کردم و گوشی رو روشن کردم . صدام رو صاف کردم و سعی کردم خش نداشته باشه که معلوم باشه گریه کردم . شماره مامان و گرفتم .
- الو بفرمایید
- سلام مامانی . خوبی ؟
- سلام عزیز دلم . خوبم تو خوبی فدات بشم ؟
خدای من چقدر دلم واسش تنگ شده بود . حاضر بودم چند سال از عمرم و بدم ولی الان تو ب*غ*لش بودم و ب*و*سش میکردم . بغض بازم صدام رو گرفت . گفتم :
- خوبم مامان
با نگرانی گفت :
- پس چرا صدات گرفته ؟ گریه کردی الین ؟
- نه مامان
- دروغ نگو به من . چی شده ؟

romangram.com | @romangram_com