#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_65

( تو دلم گفتم بابام 100 مثل تو رو میخره و آزاد میکنه . اگه بفهمه به دخترش گفتی بی کس و کار زندت نمیذاره )
دوباره اومدم برم که جکی پارس کرد . با عصبانیت همون جوری که داشت اشکام میوند برگشتم سمتش و گفتم :
- این سگ لعنتی رو از جلوی من ببر کنار
سرش و آورد جلو صورتم و گفت :
- آخی ، گریه میکنی ؟ خیلی از سگ میترسی ؟ آره ؟
خیلی ع*و*ض*ی بود . دوست داشت با اعصاب بازی کنه . از بس دستم و محکم مشت کرده بودم ، ناخونام تو دستم فرو میرفت ولی چیز دیگه ای اون لحظه به ذهنم نمیرسید که بتونم حرصم رو خالی کنم .
برگشتم طرفش ، توی چشماش با عصبانیت نگاه کردم . از پشت اشکام صورتش و تار میدیدم . اشکام و باز هم پاک کردم و زل زدم بهش . یه آن جا خورد ولی زود به خودش اومد و باز هم قیافه خونسرد همیشگیش و گرفت . گفتم :
-منظورت از این بچه بازیها چیه ؟
پوزخندی زد و گفت :
- چیز زیادی نمیخوام . فقط میخوام گورت و از اینجا گم کنی و از این خونه بری .
- چرا ؟
- چون من نمی خوام . چون ازت بدم میاد . چون نمی خوام تو این خونه باشی .
همون جوری که نگاش می کردم . سرم و بردم جلوتر ، انقدر عصبانی بودم جکی رو یادم رفته بود . زل زدم تو چشماش . خدایا چشماش چه رنگی بود . این همه کینه تو این چشمای خوشرنگ از کجا میومد . آروم گفتم :
- عقده چیو و کی رو داری سر من خالی میکنی ؟
اخماش رفت توی هم . رگ گردنش از عصبانیت زد بیرون .تا به خودم اومدم حمله کرد طرفم و پنجه هاش و دور گردنم قفل شد .
انقدر ناگهانی بود حرکتش که صدای پارس جکی هم بلند شد و خیز برداشت سمتمون که با حرکت دست حامین آروم شد .
منو کشید جلو و تو چشمام نگاه کرد . نمیتونستم درست نفس بکشم . از بین دندونای به هم قفل شدش گفت :
- جرات داری یه بار دیگه حرفت رو تکرار کن .

romangram.com | @romangram_com