#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_6

امیر که سعی میکرد جلو لبخند شو بگیره گفت : سلام الین خانم سیاوش یه کاری واسش پیش اومد منو فرستاد . منو سیاوش نداریم که !!!
یه لبخند زدم و چیزی نگفتم . اونم بعد از اینکه از یه لبخند دخترکش راه افتاد.
تو دلم هر چی فحش بود به سیاوش دادم . خیلی ضایع بازی در آوردم . زیر چشمی یه نگاه به امیر کردم که خیلی خونسرد داشت رانندگی میکرد . چه تیپی هم زده بود . کت شلوارش خیلی خوشگل بود و بهش میومد . خیلی خوشم میومد ازش بچه خوبی بود ، به سیاوش دلقک نمیومد از این دوستا داشته باشه
تو فکر بودم همینجوری هم نگاش میکردم که دیدم یهو با یه لبخند برگشت طرفمو و گفت رسیدیم الین خانم !!!
یعنی دلم میخواست تو اون لحظه آب بشم از خجالت نفهمیدم چه جوری از ماشین پیاده شدم و تشکر کردم ، الان پسره با خودش میگه دختره یه تختش کم بود.. نفهمیدم چه جوری رفتم داخل خونه . همین درو باز کردم زن عمو دیدم . تا منو دید اومد به استقبالم
- به به الین خانم خوبی خانمی ؟ اگه نمیومدی کلی از دستت ناراحت میشدم . به عموت گفتم اتفاقا ، کم پیدایی خبری ازت نیست ، دلم واست تنگ شده بود ،
-سلام زن عمو خوبی؟ دستم درد میکرد وگرنه مگه میشه شما مهمونی بگیری من اولین نفر نیام
- فدات بشم ، برو بالا تو اتاق سیاوش لباستو عوض کن بیا تا به سحر بگم اومدی .
تو دلم گفتم نگفتی هم نگفتا اصلا حوصله لوس بازیا سحر و نداشتم ، اسم سیاوش اومد دباره یاده سوتی که جلو امیر دادم افتادم بااعصابانیت در اتاق و باز کردم و رفتم تو ، همون جوری که مانتو در میوردم بلند بلند با خودم غر میزدم
- سیاوش احمق . یکی دیگه رو میخواد بفرسته دنباله من به خودم نمیگه اینجوری ضایع بازی در نیارم حالا اون به جهنم من چرا مثل منگلا به پسر مردم زل زده بودم چه جوری دیگه روم میشه بهش نگاه بکنم . حالا این زن عمو ما بعد 30 سال سالگرد نمیگرفت نمیشد ؟!! هر چند انوقت چه جوری پز بده . این همه خرج دکوراسیون جدید کرده یه جوری باید به همه نشون بده دیگه . آخه آدم اینقدر ظاهر بین . حالا انگار ما وضع مالی مون بده که .. ای خدا اصلا حوصله سحر ندارم شروع کنه دوباره از اون دوست پسر آنتیکش تعریف کنه . دوره زمونه بر عکس شده همه پسرا خرج دخترا می کنن، اون وقت دختر عمو ما داره خرج پسره پرو رو میده تازه کلی پزم میده ، همزمان رژ لبم رو هم داشتم تمدید میکردم و حرص میخوردم
با صدای یه نفر حس کردم قلبم یه لحظه از زدن وایساد
- دختر یه نفس بگیر خسته نشدی انقدر یه نفس غر زدی
برگشتم پشت سرمو نگاه کرد
یه مرد تو تاریکی تراس وایستاده بود چیزی از قیافش معلوم نبود . با فندکش سیگارش رو روشن کرد و نور فندک کمی صورتشو روشن کرد تو اون تاریکی چشماش مثل چشم گربه برق میزد اومد جلوتر و تو اتاق وایستاد . تازه تونستم ببینمش . یه پسر قد بلند هیکلی. یه کت شلوار مشکی خوش دوخت تنش بود با یک پیرهن سفید یه پاپیون خوشگلم زده بود .صورت سبزه ای داشت یه جور اخمی تو ابروهاش بود که صورتشو جذاب کرده بود. تا به حال ندیده بودمش . اونم که فهمیده بود دارم براندازش میکنم با یه پوزخند داشت نگام میکرد ،از ترس و عصبانیت کف دستم عرق کرده بود . یکدفعه به خودم اومدم و با لحن خشنی گفتم :
- شما کی هستی اینجا چیکار میکنید ؟
- فکر کنم من باید از شما بپرسم این سوال رو . من اینجا بودم که شما اومدین
حرصم گرفت شدید، پسره پرو !! طلبکارم بود !!!
- گفتم : شما نباید یه جوری حضورتون اعلام میکردین ؟ باید حتما تو تاریکی به حرفای من یواشکی گوش میکردین؟

romangram.com | @romangram_com