#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_41
دلم گرفت ، چرا بابا با من اینجوری برخورد میکرد. گ*ن*ا*ه من چی بود ؟ بازم این اشکای لعنتی بی اجازه من امدن پایین . تا حالا هیچ وقت رو حرف بابا حرف نزده بودم . همیشه یه جور سدی بین ما بود . با اینکه خیلی دوسش داشتم ولی تو حرف زدن باهاش راحت نبودم ، تمام جراتم و جمع کردم و گفتم :
- نظر من یعنی اصلا مهم نیست ؟
بابا با ناراحتی دوباره روزنامه رو برداشت و گفت :
- همون داداشت نظر داد واسه زن گرفتنش بسته
- گ*ن*ا*ه من چیه بابا ؟ من که نباید تقاص کارا اونو پس بدم !!!
- من به اندازه کافی اعصابمو داداشت خورد کرده دیگه نمیخوام راجع به این قضیه چیزی بشنوم
دیگه ترسیدم حرف دیگه ای بزنم . یه نگاه به مامان کردم که با نگرانی داشت نگام میکرد . یه لبخند که بی شباهت به پوزخند نبود با چشمای اشک آلودم بهش زدم که نگرانم نباشه بعد بلند شدم برم که بابا گفت :
- ماکان پسره خوبیه ، اگر به خوب بودنش شک داشتم هیج وقت موافقت نمیکردم .من امشب میخوام برم کیش واسه یه پروژه جمعه صبح میام . هر چی که لازم داشتی برو با مامانت تهیه کن . مطمئن باش خیلی زود بهش علاقه مند میشی
دیگه هیچی نگفتم و آروم رفتم تو اتاقم . اصلا مگه حرف زدن من تاثیری هم داشت ؟
اون شب یکی از بدترین شبای زندگیم بود .نزدیکای صبح بود که خوابم رفت .از خواب که بیدار شدم ساعت 11 صبح بود . م*س*تقیم رفتم حمام و یه دوش گرفتم . ولی چشمام بدجوری باد کرده بود . امروز مامان خونه نبود . میدونستم قراره بره مامان بزرگم و ببره دکتر. رفتم تو راهرو لیلا رو صدا کردم و گفتم واسم یه کمپرس آب سرد بیاره که بزارم رو چشمام.
سیاوش بهم اس ام زد و گفت : ساعت 1 میاد دنبالم که بریم .
به زور یکم ناهار خوردم که از یکم حس تو تنم باشه . رفتم حاضر شدم . موهامو ساده بستم . آرایشه ملایمی هم کردم .سعی کردم یه تیپ ساده بزن که فکر نکن دختر جلف ام که نمیتونم مسئولیت قبول کنم . داشتم تو آینه آخرین چک و میکردم که سیاوش زنگ زد و گفت که رسیده.
رفتم پایین و سوار ماشین شدم . باهاش سلام علیک کردم و اتفاقات دیشب و واسش توضیح دادم . خیلی ناراحت شد . قرار بود سیاوش منو تا اونجا ببره ولی تو خونه نیاد چون نمیخواسیم عمه محمد بفهمه که من تو تهران فامیل دارم . خونه عمه محمد نیاوران بود . خیلی دلشوره داشتم . همش داشتم دعا میکردم که خانواده خوبی باشن و بتونم باهاشون کنار بیام. آخه من زیادی حساس بودم. زود از یک حرف ناراحت میشدم.
سیاوش سر کوچه منو پیاده کرد و گفت منتظرم میمونه تا برگردم .کلی هم دلداریم داد . گفت نترسم
با کلی دلهره رفتم به آدرس. پلاک خونه رو پیدا کردم ولی باورم نمیشد . خونه ما هم تو خیابون فرشته بود و ویلایی و بزرگ بود ولی این خونه بیش از حد تصورم بزرگ بود
با کلی دلهره زنگ و زدم و یه خانمی جواب داد
- سلام ، ببخشید من با خانم نکویان قرار دارم
- بله بفرمایید داخل
romangram.com | @romangram_com